وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

تبریک سال نو

سال جدیدو به همه بچه های اقوام تبریک میگم.جمع تون جمع دلتون بی غم

حلالیت

اگر گاهى ندانسته به احساس تو خندیدم
و یا از روى خودخواهى فقط خود را پسندیدم
اگر ازدست من در خلوت خود گریه اى کردى
اگر بد کردم و هرگز به روى خود نیاوردى
اگر زخمى چشیدی گاه گاهى از زبان من
اگر رنجیده خاطر گشتى از لحن بیان من ... 

حلالم کن..حلالم کن . 

 و بعد از آن دعایم کن

مـــــــــــــــادر ّّّّ

وقتی که تو ۱ ساله بودی، اون (مادرت) بِهت غذا میداد و تو رو تر و خشک می کرد ... تو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی!

وقتی که تو ۲ ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری. تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که وقتی صدات می زد، فرار می کردی!

وقتی که ۳ ساله بودی، اون، با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد. تو هم با ریختن ظرف غذات ،کف اتاق،ازش تشکر می کردی !

وقتی ۴ ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید. تو هم، با رنگ کردن میز اتاق نهار خوری، ازش تشکر می کردی!

وقتی که ۵ ساله بودی، اون، لباس شیک به تنت کرد تا به مهد کودک بری. تو هم، با انداختن (به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردی !

وقتی که ۶ ساله بودی، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد. تو هم، با فریاد زدنِ : من نمی خوام برم!، ازش تشکر می کردی ...!

وقتی که ۷ ساله بودی، اون، برات یک توپ فوتبال خرید. تو هم، با شکستن پنجره همسایه کناری، ازش تشکر کردی!!!

وقتی که ۸ ساله بودی، اون، برات بستنی خرید. تو هم، با چکوندن (بستنی) به تمام لباست، ازش تشکر کردی!

وقتی که ۹ ساله بودی، اون، هزینه کلاس پیانوی تو رو پرداخت. تو هم، بدون زحمت دادن به خودت برای یاد گیری پیانو، ازش تشکر کردی!

وقتی که ۱۰ ساله بودی، اون، تمام روز رو رانندگی کرد تا تو رو از تمرین فوتبال به کلاس ژیمناستیک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره.... تو هم با بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه حتی پشت سرت رو هم نگاه کنی ازش تشکر کردی !

وقتی که ۱۱ ساله بودی، اون تو و دوستت رو برای دیدن فیلم به سینما برد. تو هم، ازش تشکر کردی: ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه !

وقتی که ۱۲ ساله بودی، اون دلسوزانه تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلوزِیِونی بر حذر داشت. تو هم، ازش تشکر کردی: صبر کردی تا از خونه بیرون بره و بعد ...

وقتی که ۱۳ ساله بودی، اون بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی. تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن این جمله: تو اصلاً سلیقه ای نداری!

وقتی که ۱۴ ساله بودی، اون، هزینه اردو یک ماهه تابستانی تو رو پرداخت کرد. تو هم،ازش تشکر کردی: با فراموش کردن نوشتنیک نامه ساده !!!

وقتی که ۱۵ ساله بودی، اون از سرِ کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره و ابراز محبت کنه ... تو هم، ازش تشکر کردی: با قفل کردن درب اتاقت!

وقتی که ۱۶ ساله بودی، اون بهت رانندگی یاد داد ... تو هم ،هر وقت که می تونستی ماشین رو بر می داشتی و می رفتی ؛ اینجوری ازش تشکر کردی!
وقتی که ۱۷ ساله بودی،و وقتیکه اون منتظر یه تماس مهم بود : تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی

وقتی که ۱۸ ساله بودی، اون ، در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت، از خوشحالی گریه می کرد.. تو هم، ازش تشکر کردی،اینطوری که تا تموم شدن جشن، پیش مادرت نیومدی!

وقتی که ۱۹ ساله بودی، اون، شهریه دانشگاهت رو پرداخت، همچنین، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد. تو هم، ازش تشکر کردی،:با گفتن خداحافظِ خشک و خالی، بیرون خوبگاه، به خاطر اینکه نمی خواستی جلوی دوستات خودتو دست و پا چلفتی و بچه ننه نشون بدی!!!

وقتی که ۲۰ ساله بودی، اون، ازت پرسید که، آیا شخص خاصی به عنوان همسر مد نظرت هست؟ تو هم، ازش تشکر کردی با گفتنِ: به تو ربطی نداره !

وقتی که ۲۱ ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد خط مشی برای آینده ات داد. تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی: من نمی خوام مثل تو باشم!!!

وقتی که ۲۲ ساله بودی، اون تو رو، در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت. تو هم،ازش تشکر کردی،ازش پرسیدی که: می تونی هزینه سفر به اروپا را برام تهیه کنی؟!

وقتی که ۲۳ ساله بودی، اون، برای اولین آپارتمانت، بهت اثاثیه داد. تو هم، ازش تشکر کردی،با گفتن این جمله، پیش دوستات،:اون اثاثیه ها زشت و قدیمی هستن!

وقتی که ۲۴ ساله بودی، اون دارایی های تو رو دید و در مورد اینکه، در آینده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد.. تو هم با دریدگی و صدایی (که ناشی از خشم بود) فریاد زدی:مــادررر،لطفا تو کارام دخالت نکن !

وقتی که ۲۵ ساله بودی، اون، کمکت کرد تا هزینه های عروسی رو پرداخت کنی، و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ می شه... تو هم ازش تشکر کردی، اینطوری که، یه جای دور رو برای زندگیت انتخاب کردی!!!

وقتی که ۳۰ ساله بودی، اون، از طریق شخص دیگه ای فهمید که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد. تو هم با گفتن این جمله ،ازش تشکر کردی، همه چیز دیگه تغییر کرده !!!

وقتی که ۴۰ ساله بودی، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد یکی از اقوام رو یادآوری کنه. تو هم با گفتن"من الان خیلی گرفتارم" ازش تشکرکردی!

وقتی که ۵۰ ساله بودی، اون، مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیاج داشت. تو هم با سخنرانی کردن در مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشون می شن، ازش تشکر کردی!!!
و سپس، یک روز، اون، به آرامی از دنیا میره و تمام کارهایی که در حق مادرت انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود میاد ...

خفن ترین تست هوش دنیا

این یک تست هوش واقعیست و به هیچ وجه سرکاری نیست!
پس با کمال آرامش و دقت به این تست هوش جواب بدید.
با خودتون رو راست باشید و تا زمانی که از دونستن یا ندونستن جواب مطمئن نشدید به جواب نگاه نکنید.

در تصویر زیر پنج شکل براى شما مشخص شده و شما باید با کشف ارتباط واقعا" منطقى بین این شکل ها شکل ششم را حدس بزنید

                             .همرازان دات کام | Hamrazan

                                                  .

                                                  .

                                                  .

                                                  .

                                                  .

                                                  .

                                                  .

                                                  .

                                                  .

                                                  .

                                                  .








هر یک از شکل ها در حقیقت اعداد انگلیسى
1 تا 5 هستند که به صورت

قرینه در کنار خود قرار گرفته اند.
پس شکل ششم هم باید قرینه عدد 6 باشد که در کنار خود قرار گرفته است.    

 

                                   همرازان دات کام | Hamrazan 

 

منبع:خانواده سبز 

 http://www.ksabz.net/

صدف

صدف زندگی رو صید کن و به یاد بیار که زندگی

 بازی صدف و مرواریده!

خطوط  روی پوسته صدف رو نگاه کن،مثل خطوط سرنوشت به سمتی اشاره می کنند.دهانه صدف رو باز کن

زیر لایه های ظریفی  که از ماده ای  نرم و بی رنگ  ساخته شده مرواریدی زیبا  درخشان و تابناک

 جلوه گری می کنه.          زندگی مثل یک صدفه!

پوسته ای به ظاهر سخت و نفوذ ناپذیر داره .روی  این پوسته سخت  نشانه هایی هست.

نشانه ها ، هر کدوم مرحله ای از عبور ما به اعماقه.ما نمی تونیم روی این نشانه ها متوقف بشیم.اگر  روی اونا وایسیم  همیشه روی پوسته صدفه می مونیم  . ساکن و نفوذ نا پذیر.

اون نشانه ها راهنما هستند و فقط کمک می کنند برای چگونه به حقیقت رسیدن،چگونه قدم برداشتن به سوی آرامش و خوشحالی و رها شدن از کسالت و خستگی.

نشانه ها ما را به این باور می رسانند که واقعی هستی یا  در توهمی!

 نشانه های صدف زندگی متفاوت هستند:

1-یکی از این نشانه ها تصویریه که فرد  از خودش می سازه.مثلا خودش رو توانا ،ناتوان ،دانا یا خنگ

می بینه

 2-نشانه دیگر صدف زندگیمون تصویریه که دیگران ازما می سازند.مثلا می گویند تو تنبلی تو زرنگی ،تو می تونی یا نمی تونیکه با سلایق متفاوت خود تفاسیر متفاوتی رو ارائه می دهند

3-نشانه دیگری مجموعه حواس  و احساسات فردیه ما هستش  مثل احساس کینه ورزی ،حسادت،خشم ،خودخوری،خوشحالی،عشق و...

ما تصور می کنیم این لایه ها و نشانه ها  * من * هستش که با شخصیتی تثبیت شده و تعریف شده است.

 به همین دلیل این پوسته می تونه بشکنه ، خرد بشه و صدمه ببینه  و انعطاف نداره.در صورتی که این پوسته فقط  و فقط سپری  روی حقیقت  وجود  ما!

 مروارید  درخشان وجودمون زیر این پوسته محافظت می شه.هیچکس و هیچ عاملی نمی تونه این گوهر والارو  از ما جدا کنه.همون اقتداری که ما رو به جای فرو رفتن در فرو دست ها به پرواز و فرا رفتن  تا اوج ها ترغیب می کنه.بنا بر این  هر وقت در زندگی عملی رو انجام میدی دقت کن!!!ببین این عمل تو از لایه های صدف زندگیه ،یا نشانه های راهه؟این عمل از کدوم یک از حواست نیرو میگیره؟آیا عکس العملت از روی خشمه یا نفرت؟

از روی تصویریه که از خودت ساختی  یا احساسیه که دیگران از تو دارند؟

اگر  این پرسش و پاسخ ها رو ادامه بدیم متوجه میشیم که در لایه های زندگی اسیریم یا نه.

 وجود هر انسانی ،نقطه و مرکز میلاد دوباره است.پس هرگز وحشت نکن که من خطا کارم یا نا امیدم  یا از خدا دور شده ام وخدا مرا نمی بخشد.ما همیشه با رجوع به مروارید درون خود

می توانیم موجودی الهی و تازه باشیم.  

  

راز گل شقایق

 

  شقایق گفت با خنده: نه بیمارم . نه تب دارم
اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت، تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده، تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته، به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود، نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود، اما
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد  

چنانچه با خودش می گفت، بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید، شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به راه افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره‌ی آتش، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو؟
و دیگر داشت در دستش، تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد، کمی اندیشه کرد، آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت
ز هم بشکافت
اما! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
و من ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

 

بزرگداشت مولانا

 

جلال الدین محمد بلخی، فقط معرف حضور فارسی‌‌زبانان نیست. این شاعر و فیلسوف بزرگ قرن هفتم را در غرب به نام «رومی» می‌شناسند و البته خیلی هم دوستش دارند. اما چه اتفاقی افتاده که شاعری که تا همین چند سال پیش فقط شرق‌شناسان و فارسی‌پژوهان غربی او را می‌شناختند، امروزه دارای چنان محبوبیتی است که در کشور بزرگ انگلیسی زبانی مثل آمریکا، در نظرسنجیها به عنوان محبوب‌ترین شاعر بین مردم انتخاب می شود؟ جیمز دبلیو ردهاوس، ای.اچ.وینفیلد و سی.اس.ویلسون جزو مترجمانی بودند که از قرن نوزدهم تا به امروز با ترجمه آثار مولوی به زبان انگلیسی مقدمه آشنایی مردم مغرب زمین را با مولوی فراهم کردند. اما نخستین ترجمه کامل و بی‌نقص از مثنوی معنوی، نسخه ر.ا.نیکلسون است که امروزه به عنوان یک نسخه معتبر بین مولوی‌شناسان به شمار می‌رود. ترجمه ا.ج.آبری از غزلیات شمس هم باعث اشنایی غربی‌ها با وجه عاشقانه اشعار مولوی شد. اما تا اینجای کار مولوی همچنان مولوی شرق‌شناسان و ادبا بود و کاری به مردم عادی نداشت. تا اینکه کلمن بارکس که یک دانش آموخته رشته ادبیات بود، مجموعه‌ای از غزلیات شمس را ترجمه کرد و این ترجمه مورد استقبال مردم قرار گرفت. علاقه‌مندی بارکس به مولوی هم داستان جالبی دارد. خودش گفته که در دیدار با شاعری به نام رابرت بلای، این شاعر نسخه‌ای از غزلیات شمس را با ترجمه آربی به او داده و گفته: «این شعرها را از قفس این ترجمه رها کن!» بارکس هم اوقات فراغتش را به کافه‌ای می‌رفته و به کمک ترجمه‌های دیگر این غزلیات، ترجمه آزادی از این اشعار می‌نوشته که نتیجه این ترجمه‌ها در کتابی با عنوان گزیده اشعار رومی به چاپ رسیده است. مجموعه هجده جلدی این اشعار تا به حال 750 هزار نسخه فروش داشته و تازه‌ترین کتاب آن که به مناسبت هشتصدمین سال تولد این شاعر بزرگ پارسی‌گو منتشر شده «مولانا، پلی به سوی جان» نام دارد. علاوه بر این بارکس در آمریکا جلسات منظمی هم برای شناخت مولانا برگزار می‌کند. او اگر چه زبان فارسی بلد نیست، اما ایران را وطن اول خود می داند! ترجمه بارکس موافقان و مخالفان زیادی دارد. موافقان نتیجه کار او را آشنایی تعداد بیشتری از مردم با اشعار و افکار مولانا می‌دانند، اما مخالفان می‌گویند که این ترجمه بیشتر شبیه یک برداشت آزاد از اشعار مولاناست و مترجم گاهی کلام مولوی را آن طور که مایل بوده ترجمه کرده. هر چه هست به نظر می‌رسد جناب مولوی همان اول کار می‌دانسته قرار است هر کسی برداشت شخصی خودش را از آثار او داشته باشد. چرا که همان ابتدای دفتر اول مثنوی گفته: «هر کسی از ظن خود شد یار من/از درون من نجست اسرار من»!

منبع:http://www.golagha.ir/news/

داستان

 

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید



 حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرارداد.

 ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را 

 باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود :  

« هر سد و مانعی می تواند یک  شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.»

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید



 

عید فطر

گلخنده ی شوال به ناهید مبارک 

ابروی خوش ماه به خورشید مبارک  

آمد خبر از عرش وداع رمضان است  

عید است به یاران خبر عید مبارک 

 

همیشه آنچه را که ما می بینیم واقعا همان هایی نیستند که وجود دارد

همیشه آنچه را که ما می بینیم واقعا همان هایی نیستند که وجود دارد

اگر شما از جایی که در مقابل کامپیوتر نشسته اید به این تصاویر نگاه کنید، سمت راست تصویر خانم "آرام" و سمت چپ تصویر آقای "خشمگین" را مشاهده می کنید.   

 

 

 

 

ادامه مطلب رو ببین!

از روی صندلیتان بلند شوید و هشت قدم به عقب بروید. حال دوباره به تصاویر نگاه کنید. جای آنها عوض خواهد شد!!!
این تصاویر جالب توسط فیلیپ ج. شینز و آد اولیوا از دانشگاه “گلاسگو” ایجاد شده است. آنها نشان می دهند که همیشه آنچه را که ما می بینیم واقعا همان هایی نیستند که وجود دارند. جدای اینکه تصاویر نمایانگر این واقعیت است شیوه ای که این تصاویر جذاب را ایجاد کرده اند نیز بسیار جای تامل دارد.

ماه رمضان

در ماه مبارک رمضان از خدای مهربان میخواهم که نماز و روزه همه روزه داران عزیز را قبول فرماید و آرزوهایشان را برآورده سازد. 

 

بهترین ها برای شما

The best cosmetic for lips is truth

زیباترین آرایش برای لبان شما راستگویی

for voice is prayer

برای صدای شما دعا به درگاه خداوند

for eyes is pity

برای چشمان شما رحم و شفقت

for hands is charity

برای دستان شما بخشش

for heart is love

برای قلب شما عشق

and for life is friendship

و برای زندگی شما دوستی هاست

No one can go back and make a brand new start

هیچ کس نمیتونه به عقب برگرده و همه چیز را از نو شروع کنه

Anyone can start from now and make a brand new ending

ولی هر کسی میتونه از همین حالا عاقبت خوب و جدیدی را برای خودش رقم بزنه

God didn’t promise days without pain

خداوند هیچ تضمین و قولی مبنی بر این که حتما روزهای ما بدون غم بگذره

laughter, without sorrow, sun without rain

خنده باشه بدون هیچ غصه ای، یا خورشید باشه بدون هیچ بارونی، نداده

but He did promise strength for the day, comfort for the tears

ولی یه قول رو به ما داده که اگه استقامت داشته باشیم در مقابل مشکلات،

تحمل سختی ها رو برامون آسون میکنه

and light for the way

و چراغ راهمون میشه

Disappointments are like road bumps, they slow you down a bit

نا امیدی ها مثل دست اندازهای یک جاده میمونن

ممکنه باعث کم شدن سرعتت در زندگی بشن

با تشکر از شما، دعوت می کنم برای مطالعه متن کامل به ادامه مطلب توجه فرمائید…

but you enjoy the smooth road afterwards

ولی در عوض بعدش از یه جاده صاف و بدون دست انداز بیشتر لذت خواهی برد

Don’t stay on the bumps too long

بنابر این روی دست اندازها و ناهمواریها خیلی توقف نکن

Move on

به راهت ادامه بده

When you feel down because you didn’t get what you want justsit tight

and be happy

وقتی احساس شکست میکنی که نتونستی به اون چیزی که می خواستی برسی

ناراحت نشو

because God has thought of something better to give you

حتما خداوند صلاح تو رو در این دونسته و برات آینده بهتری رو رقم زده

When something happens to you, good or bad

وقتی یه اتفاق خوب یا بد برات میافته همیشه

consider what it means

دنبال این باش که این چه معنی و حکمتی درش نهفته هست

There’s a purpose to life’s events

برای هر اتفاق زندگی دلیلی وجود دارد

to teach you how to laugh more or not to cry too hard

که به تو میآموزد که چگونه بیشتر شاد زندگی کنی و کمتر غصه بخوری

You can’t make someone love you

تو نمیتونی کسی رو مجبور کنی که تو رو دوست داشته باشه

all you can do is be someone who can be loved

تمام اون کاری که میتونی انجام بدی

اینه که تبدیل به آدمی بشی که لایق دوست داشتن هست

the rest is up to the person to realize your worth

و عاقبت کسی پیدا خواهد شد که قدر تو رو بدونه

It’s better to lose your pride to the one you love

بهتره که غرورت رو به خاطر کسی که دوست داری از دست بدی تا این که

than to lose the one you love because of pride

کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست بدی

We spend too much time looking for the right person to love

ما معمولا زمان زیادی رو صرف پیدا کردن آدم مناسبی برای دوست داشتن

or finding fault with those we already love

یا پیدا کردن عیب و ایراد کسی که قبلا دوستش داشتیم میکنیم

when instead

باید به جای این کار

we should be perfecting the love we give

در عشقی که داریم ابراز میکنیم کامل باشیم

Never abandon an old friend

هیچوقت یه دوست قدیمیت رو ترک نکن

You will never find one who can take there place

چون هیچ زمانی کسی جای اون رو نخواهد گرفت

When people talk behind your back, what does it mean

وقتی مردم پشت سرت حرف میزنن چه مفهومی داره ؟

Simple! It means that you are two steps ahead of them

خیلی ساده ! یعنی این که تو دو قدم از اون ها جلوتری

So, keep moving ahead in Life

پس، در زندگی راهت رو ادامه بده

شوخی با شعرا

پیغام گیر حافظ:

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور!


پیغام گیر سعدی:

از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم


پیغام گیر فردوسی:

نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب


پیغام گیر خیام:

این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!


پیغام گیر منوچهری:

از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!


پیغام گیر مولانا:

بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم!
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!


پیغام گیر بابا طاهر:

تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت!



وپیغام گیر نیما :

چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش

پیغام گیر شاملو :

بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمی
تا آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویمت
آنگاه که توانستن سرودی است

پیغام گیر سایه :

ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان


پیغام گیر فروغ :

نیستم.. نیستم..
اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد

سمانه

امروز وبلاگمونو برای سمانه نشون دادم . براش خیلی جالب بود . برای ما هم تجدید خاطره شد . مطالب قبلی رو خوندم . خیلی حال داد .

پرواز

پهلوان زندگی پرواز کرد                       آن فرشته رقص خود آغاز کرد

خاطراتش شادی و لبخند بود                     تار و پودش با خدا پیوند بود  

خبر غم انگیز پرواز روح بلند پرواز پدر گرامیت مرا بسیار اندوهگین کرد. 

مصیبت وارده را تسلیت می گویم  .

سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیاْ 

 

خوش خبری

یک خبر خوش دارم . 

دخترم نگین جون تولدت مبارک 

خودت میدونی که 23تیر تولدته و من 4 روز تٱخیر دارم .آخه بله برون داشتیم . سرم شلوغ بود . 

حالا دیگه محسن عزیزم هم وارد زندگی دخترم شده و من غیر از تبریک تولد لازمه بگم  

نگین جون ‎‏،محسن جون پیوندتون مبارک . 

دوست دارین برگردیم به تیر 65  

روزی که من و بابات برای اولین بار نوزاد مان را می دیدیم خیلی هیجان داشت .باورنکردنی بود این دختر زیبا که بنظر من مثل فرشته ها بود دختر منه .به اندازه یک چشم به هم زدن 24 سال گذشت و حالا داریم عروسش میکنیم.  

                                 خوشبختی تو آرزوی قلبی من است .  

تولد نسیم

در گرمای تابستان سال 68 منتظر تولد نوزادی بودم . هوا بسیار گرم بود .  خانه خاله مهمان بودیم. کودک سه ماهه خاله (بیتا) داخل روروئک جست و خیز می کرد . همونجا بود که راهی بیمارستان شدیم و ساعت پنج بعدازظهر نوزاد شیرینی متولد شد و به زندگی ما رنگ و بویی تازه بخشید.خدا را شکر کردیم که بار دیگر صاحب فرزند سالمی شدیم .

کم کم بزرگ و بزرگتر شد.درکودکستان خیلی خوب درخشید مخصوصاً با نمایش فلفلی

در مدرسه با دوستاش و معلماش حسابی حال کرد و در راهنمایی پشت سر هم رتبه آورد در شطرنج ،قصه نویسی ،شعر ، ورزش و...

با هواپیما به کرمانشاه سفر کرد و در داستان نویسی  رتبه کشوری آورد و به تبریز هم با اتوبوس سفر کرد و چندین بار جایزه آورد و باز هم حسابی حال کرد . ما هم حسابی کیف کردیم و پز دادیم .چندین و چند بار همه رو غافلگیر کرد و حتی در زبان اسپانیولی هم قبول شد که ترجیح داد یک سال پشت کنکوری باشد.

کی فکرش رو میکرد امروز آن دختر کوچولوی شیرین زبان و خواستنی و زیبا یک دانشجوی موفق رشته پزشکی بشه که همه آرزو دارن کاش جای او بودند .

دخترم دختر عزیزم تولدت مبارک من افتخار می کنم که مادر تو هستم وبه افتخارات تو باز هم افتخار میکنم.

من با شاخه گلی به خریداری یک دل آمده ام
من به تو می بخشم همه خویشتن را
کاش که صاحب دنیا بودم
تا به تو هدیه می دادم امروز
امروز که روزیست ز تو

فوووووووت .....
فووووووووت ....
فوووووووت .....
فووووووووت ...
فوووووووت ....
بیا شعما رو فوت کن !!!

تولدت مبارک !!!




گل شقایق

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان
آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم
آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان
بود و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده
تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و
... عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لبمی گفت :شنیدم سخت
شیدا بود نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود- اماطبیبان
گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم بگیرند
ریشه اش را و بسوزانند شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد چنانچه
با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش
بوده و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه به روی من بدون
لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم
جداکرد و به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم و او
هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد پس از چندی هوا
چون کوره آتش زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت به
لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟ در این صحرا که آبی نیست به
جانم هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم
هرگز دوایی نیست واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!! نمی
فهمید حالش را چنان می رفت و من در دست
او بودم وحالا من تمام هست او بودم دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟ و دیگر داشت در دستش تمام جان من
می سوخت که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد دلش
لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان
کاشت نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت زهم بشکافت اما
! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می
کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد و هر چیزی که هرجا بود با غم
رو به رو می کرد نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را به من
می داد و بر لب های او فریاد بمان ای گل که تو تاج سرم هستی دوای
دلبرم هستی بمان ای گل ومن ماندم نشان عشق و شیدایی و با این رنگ
و زیبایی و نام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد

دوری

دوری زبرم ای گل ریحان چه نویسم

من مور ضعیفم به سلیمان چه نویسم

ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد

 با این دل پردرد به یاران چه نویسم

یاد

امشب به رسم عاشقی یادی ز یاران می کنم

 در غربتی تاریک و سرد از غم حکایت می کنم

 امشب وجودم خسته است از سردی دلهای سرد

 آیا تو هم در یاد من هستی در این شبهای درد

عجب صبری خدا دارد !

 عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    همان یک لحظه ی اول ،

    که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،

    جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

    به روی یکدگر ، ویرانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند  بزمی  گرم عیش و نوش می دیدم ،

    نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،

    بر لبِ ، پیمانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی  رنگین ،

    زمین و آسمان را

    واژگون ، مستانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    نه طاعت می پذیرفتم ،

    نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،

    پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

    سبحه ی ، صد دانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

    هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

    آواره و دیوانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ،

    سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

    پروانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

     تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،

    گردش این چرخ را

    وارونه ، بی صبرانه می کردم  .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

     اگر من جای او بودم .

    که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،

    به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

     در این دنیای ، پر افسانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    چرا من جای او باشم .

    همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد

    وگرنه من به جای او چو بودم ،

    یک نفس کی عادلانه سازشی ،

    با جاهل و فرزانه می کردم .

    عجب صبری خدا دارد !   عجب صبری خدا دارد !

شعری از: معینی کرمانشاه

هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره

فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه سالمی یا مریضی.
اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛ اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه دست آخر خوب می شی یا می میری.
اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه به بهشت بری یا به جهنم.
اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛ ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی که وقتی برای نگرانی نداری!
پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره

حافظ مدرن

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب ،حافط توی صف اتوبوس

گفتم : سلام حافظ ، گفتا : علیک جانم
گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم

گفتم : بگیر فالی گفتا : نمانده حالی
گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بی خیالی

گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
گفتا : که می سرایم شعر سپید، باری

گفتم : ز دولت عشق ، گفتا که کودتا شد
گفتم : رقیب ،جانم ؟ گفتا که کله پا شد

گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟
گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز

گفتم : بگو ، ز مویش گفتا که مش نموده
گفتم : بگو ، ز یارش گفتا ولش نموده

گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟
گفتا : خریده قسطی ،تلویزیون به جایش

گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟
گفتا : شدست منشی در دفتر اداره

گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل

گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادی
گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقی
گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی

گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا : به جای هدهد دیش است و ماهواره

گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟

گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگی
گفتا : که ادکلن شد در شیشه های رنگی

گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی ؟
گفتا : تمام گشته از دم گشته چلوکبابی

گفتم : بیا دوتایی لب تر کنیم پنهان
گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان ؟


گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها

گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟
گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی

ذیوانگی

این دیوانگست ...

که از همه ی گلهای رز تنها به خاطر این که خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم

این دیوانگیست ...

که همه ی رویا های خود را تنها به خاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم

این دیوانگیست ...

که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم ،به خاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم

این دیوانگیست ...

که از تلاش و کوشش دست بکشیم به خاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است

این دیوانگیست...

که همه دستهایی را که برای دوستی به سویمان دراز می شوند را به خاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم

این دیوانگست

 که هیچ عشقی را باور نکنیم ، به خاطر اینکه در یکی از آنها به ما خیانت شده است ...

این دیوانگیست ...

که همه ی شانسها را لگد مال کنیم به خاطر اینکه در یکی از تلاشهایمان نا کام مانده ایم ..

جایزه برای پسرم

 خداییش حال می کنی برات جایزه زیاد دادن 

این دفعه لب تاب benq مدل joybook s35  

توی اینترنت بگرد ببین مشخصاتش چیه  وزنش نوشته 3کیلو  

made in china    باتریش ژاپنیه 

خلاصه زودتر بیا که ببینیش 

مبارک باشه

   

خوشه

متلک جدید :خوشه تو بخورم !

.

.

.

متلک روز:

خوشگله خوشه چندی ؟

فــــحش روز:

مرتیکه ی بی خوشه

.

.

.

میدونی تو رو چقدر دوس دارم؟اونقدر که حاضرم واست برم تو خوشه سه!

.

.

.

زین پس بجای واژه غریب و بیگانه (های کلاس) بگویید خوشه سه ای !

.

.

.

ای که در خوشه یک سر میبری/اگاه باش که دنیای منی

بگردم من به دور خوشه تو/که در ایران تک است اون خوشه تو !

 

.

.

.

بنی آدم از یک ریشه اند /که در خوشه بندی زیک خوشه اند

چوفرمی برآرند ز آمار/ دیگر فرمها نیاید به کار

.

.

.

دعای خیر جدید ! : الهی خوشه یکی بشی !

.

.

.

مادر عروس: داماد چه کاره هستند

ماد داماد: والله کار که ندارند ولی الحمدالله تو خوشه یک هستند !

.

.

.

خوشه مثل مهریه است کی داده کی گرفته

.

.

.

ثوابت باشد ای در خوشه ی یک/اگر رحمی کنی بر خوشه ی سه

.

.

.

جمله جدید برای سر سفره عقد : عروس رفته خوشه بچینه!!!

.

.

.

 

کارمند خوش شانس به همکاران: آقایون خوشه سومی، حاجی تون

تو خوشه یک رفته، خلاصه تعارف نکنین، پول مول خواستین درخدمتیم !

.

.

.

در آرایشگاه زنانه

شمسی خانم: شوهرم به اداره آمار اس ام اس زده، گفتن شما تو خوشه چهارین!

فخری خانم: این که چیزی نیس. شوهر من اس ام اس زده به اداره آمار

که اگه واسه یارانه پول کم آوردین، عددشو بفرستین تا چکشو بکشم!

.

.

.

 

من این خوشه چین سر خرمنم / که در خوشه ۳ به سر می برم

.

.

.

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم / توی آمار که از خوشه یک افتادم

خوشه دو نتوانست نگه داشت مرا / بردم از فقر توی خوشه سه جا دادم

توپ توپ بود مرا وضع و نمی دانستم / حال دانستم و از شوق به حوض افتادم

گر به تدبیر کنون حذف شده یارانه / از سر صبر به سجده و به شکر افتادم

گر توکل کنی و قانع و شاکر باشی / خود کفایت کند او ، گفت چنین استادم

.

.

.

در مراسم خواستگاری

مادر دختر: خوب آقا زاده به سلامی تو خوشه چندن؟

مادر پسر: راستش اس ام اس زده گفتن خوشه۳ ولی قراره اعتراض کنه بذارنش توخوشه۲

مادر دختر: ما اصلا رسم نداریم داماد تو خوشه پایین تر از سه باشه، از الان گفته باشم . . .

مرکز آمار ایران !
.
.
.
یک سوال به سوال های اول قبر اضافه شد :
در کدام خوشه عدالت قرار داشتی !؟
.
.
.
بنی آدم از یک ریشه اند /که در خوشه بندی زیک خوشه اند
چوفرمی برآرند ز آمار/ دیگر فرمها نیاید به کار
.
.
.
دعای خیر جدید ! : الهی خوشه یکی بشی !
.
.
.
مادر عروس: داماد چه کاره هستند
ماد داماد: والله کار که ندارند ولی الحمدالله تو خوشه یک هستند !
.
.
.
خوشه مثل مهریه است کی داده کی گرفته
.
.
.
ثوابت باشد ای در خوشه ی یک/اگر رحمی کنی بر خوشه ی سه
.
.
.
جمله جدید برای سر سفره عقد : عروس رفته خوشه بچینه!!!

آیا می دانید

  1- حنجره زرافه تار صوتی ندارد و گنگ است

 2- فیل بالغ روزانه 220 کیلو گرام غذا و 200 لیتر آب مصرف میکند  

3- با نگاه کردن به گوش جانوران می توانیم پی به تخم گذار بودن و یا بچه زا بودن آنها ببریم، بدین صورت که تخم گذاران گوششان ناپیدا و بچه زایان گوششان نمایان است تنها در این مورد یک استثنا وجود دارد و آن نوعی افعی بچه زا است که گوشش دقیق پیدا نیست

4- آیا می دانید زمان بارداری فیل به 2 سال می رسد ؟

امروز میخواهم چت کردن رو یاد بگیرم . از دخترم پرسیدم .امیدوارم موفق بشوم.  اولین باره خیلی جالبه از من تعجب می کنید. من با تکنولوژی پیش میروم. 

بلاخره یاد گرفتم. با پسرم چت کردم.

مسابقه ی بزرگ سال

 شما میتوانید با پاسخ دادن به سوالات زیر برنده خوش شانس مسابقه بزرگ باشید

جایزه نفر اول یک دستگاه اتومبیل BMW X3

http://uploader...ir/rozaneh/img/design_exterior.jpg
 

با توجه به عکس پایین صفحه به سوالات زیر پاسخ دهید :

کدام دانش آموز خسته و خواب آلود به نظر میرسد؟

کدامشان دوقلو می باشند؟

چند تا زن در عکس دیده میشود ؟

چند نفرشان خوشحال هستند؟

چند نفرشان ناراحت می باشند؟

عکس در پایین ...

.

.

.

..

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

http://uploader.ir/rozaneh/img/image001..jpg

 

لبخند

یک نفر گنجشکی را کباب کرده و میخورد. 

دیگری گفت : یک لقمه به من هم بده . 

اولی گفت : همه اش را به تو می دهم .  

تو یک لقمه به من بده .....!