وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

بی بی زووووووووون

سلام به نسیم گلم  

از قانون جذب برات بگم اکثر چیزایی که برام پیش میاد تو زمینه درسیه چون فقط فکروذکرم همین شده الان تمام انرزیمو گذاشتم به فکر کردن در مورد اینکه ارشد برم پاریس البته اینو به هیچکی نگفتمو نمیخوام بگم چون میخوام روزی که به واقعیت پیوست همرو غافلگیر کنم(اینم یکی از رازای زندگیمه که فقط به تو گفتم!!!) میدونی یه ازمونی از طرف سفارت میگیرن اگه قبول شم ۲سال اقامت پاریسه که ارشدم همون ۲سال طول میکشه اگه بشه خوراکه....................................... 

ولی فعلا کاری نمیتونم کنم فقط تنها کار اینه که معدلمو همچنان بالاتر ببرم. 

خب بیخیال یکم از خودمون صحبت کنیم برام جالبه من از دیدن این همه اشنا تو دانشگام خوشحال نمیشم برا همینم همیشه میگفتم دانشگاه شهر دور رو دوست دارم اما تو که دوست داری واقعا عالیه!برا ارشدم که قرار بود بیام مشهد اما این اقا پاریسه ما رو احضار کرده و باید برم پیشش 

نسیم تو وبتم میرم هردفعه کنجکاو شدم بدونم این دخترنجمه کیه؟ 

خوش باشی دخترخاله جون

نسیم خانوم گل گلاب

سلام به بیتای عزیزم. میدونی چه قدر دوست دارم؟ این هوا!  

 

آره واقعا در روز صد بار منیره و سارا و شیما و رویا شمس و فرهاد جهانگیری و ... یه همه تربتی دیگه می بینم. واقعا که از این موضوع خیلی خوشم میاد که یه همه آشنا میبینم. ولی کاش مثلا با پسر های تربتی صمیمی تر بودیم تا یه موقع هایی کار همو راه مینداختیم. یا حداقل بقیه میگفتن:  ااا! چه قدر تربتی ها با هم صمیمین! ولی باز مشهد مثل اصفهان جاهای تفریحی نداره. اونی هم که داره پایه واسه بیرون رفتن نیست. از یه لحظایی خوش به حال من از یه لحاظایی خوشا به حال تو. فعلا تنها تفریح من اومدن به نت و نوشتن واسه تویه.  

 

باورت می شه منی که توی تربت جام عینک دودی میزدم این جا روم نمیشه! مجبورم نور رو تحمل کنم ولی عینک نزنم اگر هم بزنم دخترامون منو خفه میکنن چی برسه به پسر ها... 

 

آره اگه بیای خیلی حال میده. فعلا نمیدونم چی مشه. دیر تر در موردش صحبت مکنیم. راستی با قانون جذب چه کردی. جذبیاتتو این جا بنویس ما هم بخونیم.

بی تا .......

سلام میبینم که کم کم وب داره رسمی میشه و تعداد بیشتر میشه!!!! 

خاله نسرین عزیز ورودتونو تبریک میگم خیلی باحالین که خودتون بدون کمک اومدین حال کردم 

نسیم یه چیز جالب یکی از بچه ها تو خوابگاه عینک دودی زده بود همه مسخرش میکردن یه دفعه من به ذهنم زسید و یاد تو افتادم و به بچه ها گفتم بابا این بیچاره عمل کرده الکی که عینک نزده 

سروناز یه جعبه شکلات خارجی  با یه کشتی چوبی باکلاس تو یه جعبه تلقی پر از تزیین گذاشته بود... 

تو هم خوب حال میکنی راه میری تو دانشگاه همش اشنا میبینی. 

خب منم که تو خوابگاهم اینترنت برام رایگان نیست هر روز پول میدم فقط دانشگاه رایگانه 

اگه کمتر میخوای بیای بگو تا منم کم بیام 

راستی من ۲۰ اسفند بلیت گرفتم اگه کلاساتون تا اون موقع تشکیل بشه دوست دارم بیم سر کلاساتون 

نسیم جونی

سلام به مامان عزیز دلم. اقوام عزیز! در جریان باشین مامانم خودشون تنها اومدند و نوشتن. فکر نکنین کار منه. خود خودش تنها. بعله دیگه مامان ما اینه . قربونش برم. بوس ماچ. 

 

در دانشگاه ما یه برگه زدند روش نوشته بودند: ولنتاین یا..؟  

 بعد آدرس داده بود فلان تالار مراسم این جمله برگزار میشه. اولش مارو جو گرفت گفتیم بریم که ولنتاین رو جشن گرفتند. من و سارا بجدی با هم می خواستیم بریم. بعدش بعضی بچه هامون که خیلی تیزند گفتند نرین بابا. اینجا می خوان سخرانی کنن و بگن که ولنتاین چیز مزخرفیه و یه همه اهداف سیاسی و اجتماعی پشتشه. خورد تو پرمون. بعد سالی خوشحال شدم مثل دانشگاه بیتا  ما هم یه مراسم مهم داریم. خلاصه نرفتیم. ولی دوشب پیش مامانم با همکارش خانم قانع و دختراش اومدن خونه مشهد ما. و ما دو شب با هم بودیم. خیلی خوش گذشت. مامان جون ازت متشکرم. واقعا حال داد. بیتایی تموم مغازه های مشهد خودشونو خفه کردند بسکه قلب و لبهای بزرگ بیریخت تو مغازه هاشون گذاشتند. افسوس که ما کسی رو نداریم که بخوایم تو این رووز واسش انرزی به خرج بدیم! 

 

بیتا جون. دانشگامون ساعت چهار سایتو می بنده. واقعا که خیلی زوده. بعد سایت خوابگاه هم از خوابگاه دوره. باید لباس بپوشم . مخصوص وبلاگ بیام. واسه همین که یه ذره تنبلی کردم همم خونه مشهد مون بودم نتونستم بیام. بعدشم تو که از من انتظار نداری هر روز بیام آخه شاگرد اول کلاسی گفتن  وقت پری گفتن درسخوندنی گفتن! نه بابا شوخی کردم. هنوز هم خیلی بیکاریم. درسامو نصفه نیمه می خونم. امروز روزی بود که کلاس های دیگه هم تشکیل شد و یه دفعه دانشگاه شلوغ شد. سارا بجدی و سحر! دربارپناهو چند بار دیدم. این از ما. اما از شما... الهی که کوفتت بشه. رفتی کل دنیا رو دو روزه گشتی بعد تازه دلت هم میگیره؟‌خیلی رو داری تو بیتا. بهتون بگم خانوم در واژگان توی کله من جمله ای به عنوان دلم گرفته! وجود نداره. تو هم پاکش کن. و جای این حرف ها خدا رو شکر کن. راستی بهم بگو. سروناز و بقیه به همدیگه چه کادوهایی واسه ولنتاین دادن؟ جالبه بدونم.  

 

پی نوشت: آقا احسان دم شما قیژ! که وبلاگ ما رو تنها نمی ذارین. من از این جمله قشنگا خیلی خوشم میاد. باز هم بنویسین. بهم روحیه میده. راستی تمام نصیحت های شما و افشین رو حسابی به کار بستم. اول این که گفتی با باکلاسا دوست شو . دوست شدم! بعد اینکه گفتی نماینده نشو نشدم! واقعا حالا می بینم که چه خوب شد که نشدم. بعد افشین گفت تابلو اعلانات رو بخون خوندم. یه ثبت نام کلاس پاورپینت دیدم که هیچ کی ندیده بود. الان هم می خوام برم واسه ثبت نام اینترنتی. اگه باز هم از این نظریه ها دارین بهم بگین. مرسی.    

حرف های شنیدنی خاله

موفقیت،جریان مداومی است که ضمن آن مشتاق و آرزومند موفقیت های بیشتری هستیم.    

قدرت ، کلمه ای هیجان آور است .

  در جهان ، قدرت همیشه امری پایدار است . اندیشه های خود را شکل دهید والاّ دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند . خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند . به نظر من نهایت قدرت در این است که نتایج دلخواه خود را بدست آورید و در عین حال به دیگران ارج بگذارید . قدرت در این است که بتوانید روال زندگی خود را تغییر دهید . افکار خود را دگرگون کنید و موجب شوید که کارها به مراد شما و نه در جهت مخالف شما انجام شود .

احسان

اگر شما همان کاری را بکنید که همیشه می‌کردید، به همان چیزی می‌رسید که همیشه می‌رسیدید.

پیتر فرانسیسکو

احسان

سلام بر همگی رو ز عشاق (ولنتاینو )به همه فامیل تبریک میگم امیدوارم همیشه شاد و سربلند باشید

بی تای خسته

سلام نسیم ۱۰دقیقه بعد اینکه اخرین پیام رو برات گذاشتم راهی شیراز شدم!!!!!!!!!۵نفری با بچه های اتاق.یه دنیا خاطره برام جمع شد ازین سفر.۳شنبه رفتیم ۵شنبه برگشتیم اولین سفر مجردیم بود.سعدی و حافظ ارم و کریم خان زندو....همرو تواین ۲روزرفتیم تا رسیدم اصف رفتم پیش افشین یعنی اومد دنبالم با سارا ونعیم و محمود بودن.تا الان خونشون بودم دیشب برا سارا لپ تاپ گرفتن...سروناز(همسربردیا)جشن ولنتاین گرفت.من وافشین ولیلا ومامانش وامیر وساراونعیم تا۵صبح بیداربودیم سارا کلی باهام صمیمی شده بود..ازشیرازبراش کلی تعریف کردم.همین الان افشین بلیت داشتن.ازشون خداحافظی کردم عصر جمعه هم هست کلی دلم گرفته.برا همین سریع خودمو به کافی نت رسوندم تا بیام پیش تو و یه کم گپ بزنم اما تا دیدم هیچ پیام جدیدی ازت نیست بیش تر حالم گرفته شد. 

نسیم کاش الان بودی دوست دارم یه عالمه باهات حرف بزنم

بی تا انرزی

درود(یه سلام متفاوت) هردفعه جوابای قشنگ میبینم برا همین با انرزی میام.... ما هم فعلا درسامون سبکه.چرا تنها باشی؟مگه سارا ایناوهم اتاقیات نیستن؟ 

درضمن اون خبر رو هم خودبابام گفتن!!!!!!!!من همون یه ذره درسی که دادنو سعی میکنم همش بخونم و خودمو با درس خوندن سرگرم کنم از درس خوندن لذت میبرم من سرشار از انرزی های مثبتم!نسیم من مطمئنم اونا هرچقدم زرنگ باشن تو قدرتشو داری که بین اونا بدرخشی مثل من راستی گواهینامت چی شد؟دلم برا رانندگی با تو ودنده عوض کردن تنگ شده 

اون کتابی که گفتی رو اتفاقا قبلا دیدم اما نخوندم اگه تونستم میگیرمش.یه دفترچه خوشگل سیمی گرفتم مخصوص برنامه ریزی های روزانه ماهانه ارزوها و افکاری که دارم وباید به واقعیت برسه...طبق گفته های قورباغه.راستی چند روز پیش پورنگ اومده بود اصفهان!امروزم قرائتی اومده دانشگامون ولی حسش نیست برم.بعضی وقتا از تنهایی و ارامش لذت میبرم . 

تو خوابگاه شما جو ولنتاین هست؟شنبه ولنتاینه.

نون سین یا میم= نسیم!

سلام بیتایی! چه جالب همزمان باهم اومدیم تو وبلاگ. آره من هم فقط فردا تعطیلم اما باز هم نمی دونم چه کنم. خیلی بیکارم. درسامون هنوز خیلی سبکه. تو خوابگاه هم خیلی تنهام. چون تو گفتی اون دو تا کتاب رو خوندی من هم گفتم عمرا از بیتا عقب بمونم. با خودم یک کتاب دیگه آوردم. اسمش اینه: مشکلات را شکلات کنید نوشته مسعود لعلی.  مثل همون کتاب به بلندا... ست. دیروز یک کمشو خوندم و باز هم یه دنیا انرژی گرفتم. نمی دونی بیتا توی کلاس ما همه درسخونن. و واقعا شاهکاره که آدم بین اینا خودتو کمو نبینی. ولی من هرگز اجازه نمیدم افکار منفی بیاد تو سرم. اگه خواستی این کتاب رو هم گیر بیار. ازش لذت می بری. 

 

راستی در مورد بابات کی بهت گفت؟ واقعا که راه دور دانشجو بودن خیلی خیلی سخته. من اینجام برام سخته چی برسه به تو. ولی بهت بگم واقعا بابات روحیه قوی دارن. من که رفتم دیدنشون اصلا هیچ فرقی با گذشته توشون ندیدم. تازه رفتن مهمونی  دوستای افغانیتون و کلی هم رقصیدن و من هم عکساشو تو موبایل مامانت دیدم. کی بهت خبر داد؟ 

 

بی تا باحال

سلام نسیمی میبینم که با مشهدیا میگردی ایول خوشحال شدم که گفتی اتقتو هم اتقیات خوبن وای نسیم از امروز تا شنبه تعتیلیم میمیرم از بیکاری.... هر چقدم تفریح کنم و درس بخونم بازم وقت اضافه میارم.دیشب شنیدم بابام تصادف کردن و.... خیلی ناراحت شدم کلی سر نماز گریه کردم.راستی نمازمو به موقع همشو میخونم.استادای این ترممون خیلی خوبن.برا خودمون ترم بالایی شدیم!امروز حذف و اضافمون بود از ساعت ۶ بلند شدیم رفتیم سایت بلاخره بعد کلی درگیری ۱۸واحد تونستم بگیرم.روز پر هیجانیو گذروندم.... خلاصه این اخرین اخبار !!!

نسیم خوشحال!

سلام ! مبارکه اقا احسان هم عضو شدند. حالا آروم آروم داریم به یه جاهایی می رسیم.  

احسان  امروز به گوشیم که زنگ زده بودی سر کلاس بودم. رو سایلنت بود. اومدم بیرون دیدم شمارت افتاده. اینو توضیح دادم که بگم بعله دیگه ما هم به جمع  ((بعضی وقتا جلسه دارم نمی تونم جواب بدم)) پیوستیم!   منتظر جمله های قشنگ قشنگ دیگتون هستم. یادت باشه بعد اینکه نوشتی رنگ خطتو یه رنگ روشن مثل سفید بزنی. الان نوشته قبلیتو من ویرایش کردم.  

 

بیتا خانوم جوجه رو آخر پاییز می شمرند!  خوب حالا بابا تو هم معدلت مثل من بالا بشه ! ما که بخیل نیستیم . تازه پزشو هم به همه می دیم. من با بچه مشهدی های کلاسمون دوست شدم. خیلی خوب و باحالند. تیکه ی خودمن. شوخ و بانمک! واقعا بیتا باورت نمیشه همون چیزایی که با استفاده از قانون جذب در مورد خوابگاه و هم اتاقی و همکلاسی همیشه بهش فکر می کردم الان بهش رسیدم. مثلا تختم دقیقا همون جای اتاقه که من همیشه می خواستم. تو اتاقم یکی بینایی سنجیه. از اول صبح تا شب موسیقی با صدای بلند گوش می کنه. منم حال می کنم. خوشحالم که تو اتاق پزشکی ها نیستم. چون منم بلاخره تو اتاق درس نمی خونم. فوق العاده هم وسواسی و تمیزه.  خلاصه اینا دیگه. باز هم به وب سر می زنم. خوش بگذرون.  

بی بی

سلام داداشی گل ومهربونم خوشحال شدم دیدم تو هم اومدی تو وب احسانی دلم برات تنگیده میبوسمت داداشی

بی تا

سلام به نسیم عصبانی... خیلی خوشحالم که با وجود سختی های روز اول الان کارات راه افتاده وسرگرم شدی نسیم اون ۲تا کتاب گرفتم وخوندم(بلندای فکرت و قورباغه)خیلی خوب بود تازه من  ترم قبل معدلم ۱۸.۰۳ شد این ترم هم  ۱۹ به بالا می شم ... با استفاده از قانون جذب! جمعه رفتیم پل خواجو جات خالی بود نسیم همه تریپ بودن خوراک مسخره بازی بود خیلی یادت کردم 

از بچه های کلاستونم برام بنویس قربونت میبوسمت

داشتن اعتماد به نفس اولین شرط دست زدن به اقدامات بزرگ است

از چارلی چاپلین می پرسند : خوشبختی چیه ؟ میگه خوشبختی فاصله این بدبختی تا بدبختی بعدیه.
 
سلام من الان سر کارم هستم ساعت ۱۰:۱۰ صبح روز یکشنبه است و امیدوارم بتونیم یک وبلاگ قوی و خوبو تشکیل بدیم
موفق باشین برو بچ

نسیم عصبانی

 بیتا خانوم کجایی؟ این همه شعار دادی که من با وب حتما کار میکنم و دوسش دارم چی شد پس؟ ها؟...... 

 

از مهتا شنیدم که مذهب طرف چی بوده! بی خیال بهتر! حالا من با خیال راحت می شینم واسه زندگیت برنامه ریزی میکنم. چه کار ها می کنی؟  

من که از امروز رفتم سالن مطالعه خوابگاه و رسما درس خواندن رو شروع کردم. حالا بذار آخر ترم بشه یه نمره هایی میگیرم که روی این نوزده های شما رو کم کنم! 

 

زود باش دیگه یه چیزی تو وبلاگ بنویس!

نسیم جون

سلام بیتا ی خوبم. خوب من اومدم که با خیال راحت واست بنویسم. یعنی چی که می گی نمی شه توی وب نوشت. بابا به غیر من و تو کسی این ها رو نمی خونه. اصلا بی خیال بقیه شو. فقط خودمون دو تا می نویسیم. هر چی هست واسم همین جا تعریف کن. دیوانه! ارزون تر در میاد!.... 

 

خوب جونم بگه واست بیتا جون تا کار های ثبت نام وام دانشجویی و خوابگاهو انجام دادم دیوانه شدم. دیروز بد ترین روز دانشگاهیم بود. کارت دانشجوییمو گم کردم. و مامان و بابا حسابی دعوام کردند. و من آخر شب گریه کردم. واقعا روز بدی بود. دو تا کلاسم هم همزمان با این همه کار تشکیل شد. مشهد برف خیلی زیادی هم همزمان میاد. خلاصه ولی امروز بهتر از دیروز بود. و خوب کار خوابگام تقریبا درست شده. فعلا توی یک اتاق چها رنفری طبقه اول خوابگاه سارا اینام. که دوتا دارو سازی و یه بینایی سنجی ترم پنج هم اتاقیمه. هنوز وسایلمو خوابگاه نبردم. امروز می برم. فعلا عزیزم تا خبر های بعدی به خدا میسپارمت. هنوز هم سرم شلوغه ولی دلم خواست بیام سراغ تو. حتما واسم بنویسی چه خبرها؟ قربونت برم. بوس لب!

بی تا

سلام نسیم جون یه عالمه حرف دارم باهات که تو وب نمیشه نوشت 

فقط الان برا احوال پرسی اومدم قربونت بوس عزیزم

نسیم

سلام بیتا جونی. سرم شلوغه . باید وسایلمو جمع و جور کنم. انتخاب واحد اجباریم هم انجام شد. هیچ روزی تعطیل نیستم. به جز جمعه! شده هفده و نیم واحد. نمی دونم یه جاش فکر میکنم اشتباه کرده. چون تربیت بدنی رو تو برنامه کلاسیم ندارم. اما تو دروس ژیشنهادی واسه انتخاب واحد هست. نمی دونم. باید از یکی سوال کنم. فعلا سرم شلوغه واسه این کارا. جام که ثابت شد میام با حوصله می نویسم. راستی ها عجب کلاسی دارین. حسابی خندم گرفت که این قدر زود تشکیل شده. ببین برو قسمت دعوت نامه ها و به ایمیل احسان و مهتا دوباره دعوت نامه بفرست. اول قبلی رو باطل کن. بعد جدید بفرست. خوب؟ در ضمن از اسکندر خان چه خبر؟ خبر شو بدی. بوس . ماچ

بی تا

سلام به نسیم گل چون میدونم فعلا تنها کسی که اینا رو می خونه تویی دیروز ساعت۹رسیدم ۱۰ رفتم سرکلاس!طبق معمول روزاول همه حاضربودن ودرس هم دادن نسیم اینجاخیلی سرده...  

ازدیروزکه رسیدم همش منتظریه فرصت بودم که خودمو برسونم سایت و بیام تو وبلاگ 

 دیگه چیزی به شروع دانشگاتم نمونده خبرای دانشگاتو از طریق وبلاگ بهم بگی

ورود خوشگله!

سلام. من بیتا جونم. دختر خاله نسیم مالک وبلاگ! دومین عضو این وبلاگ. امیدوارم وبلاگمون طرفدار های زیادی داشته باشه. جاتون خالی دیروز با نسیم رفتیم رانندگی. خیلی حال داد. هفته دیگه قراره برم اصفهان . دلم واسه همه تنگ می شه. الان بین دو ترمم...