وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

مرا یاد کنید...

می نویسم امروز 

از دل تنگ خودم 

از نبودن هایتان 

 

از پدر 

از کسی که دل من را برده 

کاش شوم من مثلت 

آرزویم این است 

تو که با هیبت خود عطر نفس می بخشی 

تو به من آموختی 

لحظه ای ایستادن روی پاهای خودم 

و به من آموختی 

که چگونه بروم راه در این گنبد نامتناهی 

آرزویم اینست که شوم مثل خودت 

مشکلاتم مرا یاد تو می اندازد 

یاد آن روز که می جنگیدی 

تا بیاری نانی 

تانباشد سفره ی پاک دل ما خالی 

  

و چه خوبی مادر 

دل من میگیرد 

وقتی از اسم تو یادی نکنم 

پس بدان که تو همیشه در دل تنگ منی 

و محبت هایت 

نرود از عمق وجودم هرگز 

که چگونه به من آموختی عشق و محبت ها را 

مردی و مروت ها را 

دلم امروز شکسته 

پس کجایی که بیابی قطعات آن را 

و دلم را سیراب کنی از عشق وجودت 

و مرا باز نصیحت بکنی 

چه کنم که برسم من به آن صبر و شکیباییت 

تا نباشم غمگین 

از تو یاری طلبم 

چون تو بودی که مرا

تا به این مرحله یاری کردی 

پس رهایم نکنی 

 

و رسیدم به شما 

دو یاقوت دل تنهایم 

که شمانیز مرا یاد کنید 

ای عزیزان دلم 

ای دو دلبر که برازنده ی نام خواهرید 

به کجایید اکنون  

دل من تنگ شماست 

یاد ما هم بکنید 

دل من تنگ شماست 

یادتان می آید 

بچه بودیم ماها 

و اتاق ما نبود از هم جدا 

یادتان می آید 

دستمان در دست هم بود سال ها 

چه روز هایی سپری کردیم ما 

اشک میریزم 

که چقدر زود گذشت 

و چه بد شد که جدا افتادیم 

زندگی شیرین است؟ 

گر کسی آزرد دل زیبای شما 

به خودم باز بگویید که که بود؟ 

تا نذارم که بیابد لحظه ای آرامش 

من دلم غمگین است 

که چرا روزگار این گونه شده 

من چرا باز نباید ببینم رخ زیبای شما 

و شما قول دهید که مرا یاد کنید 

و نذارید که تنها بشوم با دل خود 

آرزویم این است که سعادت یابید 

 

دل من تنگ است برای همتان 

از خدا می خواهم 

که مرا باز رساند به شما 

و مرا شاد کند با تماشای شما 

با تماشای دو چشم پر هیاهوی شما 

پس مرا یاد کنید 

پس مرا یاد کنید ... 

                                                                    م.تف تف   ۶ دی ۱۳۸۸

مشاعره

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست      هر کجا هست خدایا به سلامت دارش (حافظ)

از ما بجز نسیم، که برگ شکوفه برد       در کوی عشق نامه رسانی نمانده است  (سیمین بهبهانی)

از نسیمی دفتر ایام ، برهم می خورد      زینهار از گردش لیل و نهار اندیشه کن  (صائب تبریزی)

از فر عشق ، باد صبا و نسیم صبح     با دسته گل به تربت فرهاد می روند  

 (گلشن آزادی)

آزادیه پشه

پشه ای در استکان آمد فرود

تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکی_از شیطنت_بازی کنان
بست با دستش دهان استکان
پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وارهد
خشک لب می گشت،حیران،راه جو
زیر و بالا، بسته هرسو، راه او
روزنی می جست در دیوار و در
تا به آزادگی رسد بار دگر
هرچه بر جهد و تکاپو می فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود
آنقدر کوبید بر دیوار سر
تا فروافتاد خونین بال و پر
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک آزادی گرامی تر، عزیز
 
                                                                      فریدون مشیری


نسیم طلا

چرا مرد ها زن ها را دوست دارند ؟  :  

 

ـ چون همیشه احساس می کنند جوانند ، حتی وقتی پیر می شوند .
ـ چون هر وقت کودکی را می بینند لبخند می زنند .
ـ چون در همسرداری به گونه ای رفتار می کنند که ذهن هیچ غریبه ای به آن راه ندارد .
ـ چون همه ی توان خود را برای داشتن خانه ای زیبا و تمیز به کار می گیرند و هرگز برای کاری که انجام می دهند توقع تشکر ندارند .

ـ چون هر آنچه که در زندگی خصوصی افراد مشهور اتفاق می افتد را جدی می گیرند .
ـ چون سراغ مسائل غیراخلاقی نمی روند .
ـ چون نسبت به زجری که برای زیباتر شدن تحمل می کنند شکایتی نمی کنند . حتی هنگام استفاده از وسایل خطرناک در سالن های ورزشی
ـ چون آنها ترجیح می دهند سالاد بخورند .
ـ چون فقط عاشق پیش غذاهای متنوع و رنگارنگ هستند .
ـ چون برای حل مشکلات ، روشهای خاص خودشان را دارند ؛ روش هایی که ما هرگز درک نمی کنیم و همین ما را دیوانه می کند .
ـ چون دقیقاً وقتی دیگر خیلی دوستمان ندارند ، با ترحم به ما می گویند : " دوستت دارم " ؛ تا ما متوجه بی علاقگی آنها نشویم .
ـ چون وقتی می خواهند در مورد ظاهرشان چیزی بپرسند ترجیح می دهند این سوال را از خانمی بپرسند و خلاصه با این مدل سوالات ما را عذاب نمی دهند .
ـ چون گاهی از چیزهایی شکایت می کنند که ما هم آن را احساس می کنیم مثل سرما یا دردهای رماتیسمی ، به این ترتیب ما می فهمیم که آنها هم مثل ما آدم هستند !
ـ چون داستان های عاشقانه می نویسند .
ـ چون ساعتها وقت خود را با فکر کردن در مورد اینکه چگونه می توانند با دیگران سر صحبت را باز کنند ، تلف نمی کنند .
ـ چون در حالی که ارتش ما به کشورهای دیگر حمله می کند ، آنها هم محکم و بی منطق می جنگند و سعی می کنند همه ی سوسکهای دنیا را تا آخرین دانه نابود کنند .

منبع:مجله خانواده شاد شماره 39

فیلم ویکتوریا

 

این فیلم محصول کشور کلمبیا می باشد محصول سال 2007 می باشد ویکتوریا متولد سال 1963 می باشد.و در مکزیک به دنیا آمده ویکتوریا روففو دارای 2 فرزند خردسال در ضمن این سریال 171 قسمت می باشد اگر فارسی 1 همین طور به کار خود ادامه دهد تا اواسط زمستان این سریال ادامه خواهد داشت.  

معنی آهنگ فیلم :

از وقتی تو رو دیدم انگار دوباره زنده شدم باز کردی درهای احساسُ رها کردی منُ از خودم اینا همش کار عشقه غافلگیرت می کنه حتّی تو سنّ من که کسی به آدم میلی نداره امروز دوباره زنده شدم از وقتی تو رو دیدم از وقتی تو رو دیدم بی منطق شده دلم نه چین و چروکی نه یه عمر زندگی نه خورشیدی بر فراز موجها از همه چی شدم رها حالا یکدل می خونیم عاشق هم می مونیم همه چی خواستنی می شه تا همیشه سنّ تو هر چی که باشه از وقتی تو رو دیدم تنهایی نکشیدم...

نسیم جیگر

والا مامان جون خیلی راحت نیست. چون سرعت اینترنت خونه خیلی کمه.  ولی حضوری بهتون میگم .        

 

ماشاالله مامان ! نصرت رو هر روز گوش کنین جان من. نگران نباشین. شما هر نفس که بکشین خودش واسه ما سه تا کار مفیده .

نسیم جیگر

الهی بگردم 

 

سلام مامانی من . الهی فدات شم.  وای مسعود نمی دونی چه حالی داره . اینترنت مجانی تو خوابگاه کنار دوستان...  

 

دوستام : حمیده فرشته ناهید و شیما و فرزانه به مامان و مسعود سلام می رسونند. و صمیمانه با مامان همدردی می کنند! 

 

مامان این جا مشهد با نگین خیلی خوبه. احساس می کنم یک پشتیبان دارم.

سوال

من نمی دونم چطور می شه همراه یادداشت تصویر گذاشت. شما اگه بلدید توضیح بدهید

مامان تنها

من از دوری شما دلتنگم

برای سرگرمی امروزدر ضمن درست کردن ماکارونی به درس 4 آموزش زبان نصرت گوش دادم و از این بابت خوشحالم که یک کار مفید انجام دادم .

بازیگری؟؟؟؟

سلام آقا گفتی بازیگری یک اتفاق هنری تو زندگی ما رخ داد 

رفتم 1 جا تست بازیگری دادم کارگردانه گفت نقشش خیلی کوتاهه گفتم مشکلی نیست 

گفت pool هم نمیدیم گفتم عیب نداره 

گقت از خودتم نمیگیریم میری poshte دیوار 1 گلدون میندازیم بایین میگی آخ 

گفتم داد بزنم یا آروم بگم  

گفت مهم نیست چون صداتم بعدا دوبله میشه 

نسیم خندان!

 

 

سلام بی بی!    اون روز رفتم تربت. ماشین و برداشتم و با بهاره محمودی و دوتا خواهراش رفتیم ماشین سواری. خیلی حال داد. 

 

بعد سعدیه ارایشگاه بود. دیشبش عروسی داداشش بوده. فقط بهاررو دعوت کرده بود. امروز هم پاتختیش بود. رفته بود ارایشگاه. ما رفتیم ارایشگاه دیدنش. گفت از بیتا چه خبر؟ 

 

گفتم بیتا بازیگر شده! و اینا ... واسش تعریف کردم چیزایی که این جا نوشتی. 

 

بعد گفت اون سال های دبیرستان بیتا رفته یک بار برای افشین تو دانشگاه یک نقشی بازی کرده بهش کارت بازیگری دادن! من و بهاره یادمون نبود. گفت ازت بپرسم اون کارتت به دردت نخورده ؟   

 

اینم از جواب شما خانوم! 

 

مسعود جان سلام! خوبی داداش؟  برو تو فیس بوک این قوم خویشا رو همه رو اد کن. هرچی لیستت شلوع تر باشه کلاسش بیشتره. من نمیتونم با این فیلتر شکنی که دارم بقیه رو اد کنم 

 

 

مامان جان سلام ای همه زندگیم. اغلب اوقات به یادت هستم. امروز در کلاس زبان به یادت افتادم و گریه ام گرفت!    ای کاش دانشجوی شهر خودم بودم. 

 

به هر حال برای رسیدن به خوبی ها باید سختی ها را تحمل کرد....

خودشیفتگی

هر یک از ما در عالم وجود انسان هایی ویژه و یکتا هستیم و عشق بالاترین و قدرتمندترین وسیله ای است که در زندگی در اختیار داریم. عشق به خود عشقی خودخواهانه نیست خودشیفتگی در واقع مثبت ترین و کامل ترین نحوه بیان تشکر از پروردگاری است که زندگی را به ما عطا کرده است. چنانچه خودتان را دوست بدارید و بدانید که نزد خداوند انسان کاملی هستید پس این توانایی را پیدا می کنید که شعاع این خوشبختی را به اطرافیان خود منتقل سازید.

بی تای شاکی!!!!!!!!

اولا سلام 

بعدشم تبریک به نسیم عزیز انشالا یه عالمه کارای مفید باش بکنی 

شاکیم برا اینکه هرکی میاد متن خودشو مینویسه و میره.....چه وضعشه!!!!!!؟؟؟؟؟ 

وقتی متن نمیذاری که تهدید میشی وقتی میذاری هم که انگار بوقی 

خلاصه نسیم خانم این رسمش نیست......یه نگاهی به متنای هم بندازیم ونظربدیم بد نیستا.... 

تا بعد

نسیم لب تاپی

خبر مهم این که من بلاخره با کمکم عبداله لبتاپ خریدم. 

 

من و فرزانه و عبداله با هم رفتیم سجاد. و از شیش تا ده شب بیرون بودیم.  

 

یکی از بهترین خاطره ها ی دانشجوییم بود. 

 

ازت متشکرم عبداله. 

 

ازت متشکرم مامان و بابا. 

 

ازت متشکرم خدا! 

 

قیمت لبتاپ با گارانتی ۸۳۰ تومان بود که من ۸۰۰ تومان دادم.  

 

مدلش دل هست و سیزده اینچه. 

 

هنوز فرصت نشده باهاش کار کنم.  ان شاالله که واسم به خوبی استفاده بشه

مام هستیم

سلام و خسته نباشید به همه.مامانی من تولدت مبارک خدایی قبل از این که مطلب نسیم رو بخونم یادم بود. انقد دلم بری همتان تنگ شده که نگو.مخصوصا مامان.حالا میام ۲ ۳ هفته دیگه.مطلب نسیمم خیلی باحال بود

نسیم خانوم

این یک پست مخصوصه .  

 

۴۷ سال پیش  روز ۱۵ آبان یک روز خیلی  مهم بود. . روزی که در اون نزادی متولد شد 

 

که قرار بود کارهای خیلی مهمی انجام بده. 

 

اون قرار بود مادر سه بچه باشه. 

 

همسر یک مرد باشه. 

 

ناظم یک مدرسه باشه. 

 

مدیر تمام امور داخلی خونه باشه. 

 

خاله حدود بیست خواهرزاده باشه. 

 

و عمه شش برادر زاده باشه. 

 

هم چنین زن عمو و زندایی بیشمار بچه باشه! 

 

قرار بود یک میلوین کتاب توسط این نوزاد خونده بشه. 

 

و یک میلیون جا امضای اون حک بشه. 

 

قرار بود سنگ صبور و غمخوار یک میلیون آدم باشه. 

 

و یک میلیون سختی ببینه و نشکنه... 

 

این نوزاد فوق العاده رشد کرد و بزرگ و بزرگ تر شد تا این که تبدیل بشه به مامان من ! 

 

خدا در ۱۵ ابان مامانی جونم رو به من هدیه داد.  

 

مامی تولدت مبارک. 

 

آرزومند طلوع ستاره ها ی آرزوهات  

 

فرزند خوش ذوقت :  نسیم

؟؟

یه بار یه مرده سرش خورد به نرده

کامپیوتر

 سلام بچه ها  

ما یک کامپیوتر جدید خریدیم . خیلی خوب کار می کنه . 

 اگه بازی خوب دارید که به درد من بخوره خوشحال می شم برام بیارین .

 

بی تا ی بازیگر!!!!

سلام به همگی 

اول به نسیم اعلام کنم که وایرلس خوابگاهمون فعلا خرابه و باید بیام سایت تنبلیم میکنه... 

این ترم یکی از درسامون باید تئاتر اجرا کنیم این هفته نوبت گروه ما بود کلی براش بیدار خوابی کشیدیم وعالی اجرا کردیم.استاد وبچه ها کف کرده بودن... 

استاد ازبازی من کلی تعریف کردو سرزبون بچه ها افتادم.بلاخره بعد۵ترم شخصیت واقعیمو تو کلاس رو کردم... 

راستی خوب خوش میگذرونی ماکارونی و.... 

من فعلا تفریحامو کم کردم چون نزدیک میان ترماست وباز.... 

۲روز پیش بعد ۱سال اب زاینده رود رو باز کردن و مردم اصف جشن گرفته بودن 

تو چه خبرا؟؟ 

مسعود خوش به حالتون اینجا که هیچ سروصدایی نیست.. 

فقط امروز میگفتن بروبچ تو خیابون شلوغ کردن.. 

راستی این کلیپتو به همه نشون دادم وهرکی میبینه کلی میخنده ومیگن چه پسرخاله باحالی.... 

این متنایی که تو وبلاگ میذاری هم خیلی باحاله...

یا حسود میر مسعود

سلام.من اومدم ۳ باره

خاستم بگم امروز یعنی شنبه ظهر توی سلفمون طرفدارای موسوی در۱حرکت هماهنگ شده شروع کرده به شعار دادن که خیلی فاز داد.اینجا هرشب قراره ساعت ۱۰ الله اکبر بگن.البته خابگاه ما خیلی خبره نیست.اما بقیه جاها ترکوندن.دیشبم صدای الله اکبر از خابگاه طرشت (خابگاه محموداینا)تا اینجه میامد.تو دانشگاهم فکر کنم هر روز ازین به بعد تا آخر هفته خبر مبرااییه.حالا بالایه بالا حسایه لالا.

اااا ببخشن اشتباه شد دشتم ای آهنگه گوش مدادم اشتباه شد

اااا باز اشتباه شد.دوووبار نوشتم اشتباه شد.

هه هه هه

پس برنامه ای شد که از امشب ساعت ۳ صبح که همه خابن همه تو زیرزمینا برن شعار بدن:

یا حسود میرمسعووووووود

نسیم جونی

سلام بیتا خانوم. تو که وایرلس داری چرا افتخار نمیدی یه مطلب بذاری ها ؟ 

 

خوابگاه ما هم وایر لس اومده . و دیگه آدم نمی دونی با اینترنت صبح تا شب چی کار کنی. 

 

پریروز مهتا یه ماکارونی خوشمزه درست کرد. من رفتم خونه شما . با احسان و خاله و مهتا یه  

 

یه ناهار توپ زدیم تو رگ.  

 

من باز چون درس ها زیاد شده و تو خوابگاه درس نمی خونیم به مدت یک هفته خودمو تنبیه 

 

 کردم  که خونمون تنها زندگی کنم و درس بخونم. تو هم که شنیدم با برو بچ رفتی کوه. 

 

الهی که بمیری که به این وبلاگ سر نمیزنی!

نسیم جون

سلام مسعود جان. در این پست برات آدرس وبلاگمو می ذارم تا مطالبی رو بخونی که بی شباهت به دوران الان تو نیست. شاید برات جالب باشه. و اینو باور کنی که همه این روز های تو رو داشته اند. :  http://www.doctor-koochooloo.blogsky.com/1387/11/20/post-12/ 

 

 

من وارد یک گروه تحقیقاتی جدید شدم. یک گروه دختر پسریه خیلی باحال. و آخر دوستی و هماهنگی. وقتمو که خیلی میگیره و نمی دونم چه طوری به درسام برسم. اما یک کاریش میکنم . و نمی ذارم ارزوهایم  و فرصت های خوبم از دست بره.  بیتا دیگه من شدم اخر فعالی. واقعا رکورد شکستم. کلاس ترجمه زبانی که برداشتم هم یه زمانیه که می رم فقط سرش  میخوابم!    

 

زندگی زیباست! 

 

کامپیوتر خونمون سوخته و فکر نکنم به این زودی ها درست بشه. بیچاره مامان!.... 

 

 

من با توکل به خدا هر کاری میتوانم!

روبان آبی

آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش‌آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.
او دانش‌آموزان را یکى‌یکى به جلوى کلاس می‌آورد و چگونگى اثرگذارى آن‌ها بر خودش را بازگو می‌کرد.
آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ می‌زد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود:
« من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژه‌اى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.
آموزگار به هر دانش‌آموز سه روبان آبى اضافى داد و از آن‌ها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند.
یکى از بچه‌ها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامه‌ریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبان‌هاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت: ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش می‌کنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینه‌اش قدردانى کنید.
مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاری‌اش تحسین می‌کند.
رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را می‌پذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینه‌اش بچسباند.
رییس گفت: البته که می‌پذیرم. مدیر جوان یکى از روبان‌هاى آبى را روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت: لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید.
مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آن‌ها می‌خواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم می‌گذارد.
آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر ١۴ ساله‌اش نشست و به او گفت: امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین می‌کند و به خاطر نبوغ کاری‌ام، روبانى آبى به من داد. می‌توانى تصور کنی؟ او فکر می‌کند که من یک نابغه هستم! او سپس آن روبان آبى را به سینه‌ام چسباند که روى آن نوشته شده بود:
«من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه می‌آمدم، به این فکر می‌کردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من می‌خواهم از تو قدردانى کنم.
مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شب‌ها به خانه می‌آیم توجه زیادى به تو نمی‌کنم. من به خاطر نمرات درسی‌ات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد می‌کشم.
امّا امشب، می‌خواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مى‌خواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بوده‌اى. تو در کنار مادرت، مهم‌ترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد.
پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمی‌توانست جلوى گریه‌اش را بگیرد. تمام بدنش می‌لرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت: « پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من دراتاقم نشسته بودم و نامه‌اى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید.»
من می‌خواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمی‌کردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامه‌ام بالا دراتاقم است..  پدرش از پله‌ها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.
فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمی‌زد و طورى رفتار می‌کرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بوده‌اند.
مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر دربرنامه‌ریزى شغلى کمک کرد... یکى از آن‌ها پسر رییسش بود و همیشه به آن‌ها می‌گفت که آن‌ها درزندگى او تاثیرگذار بوده‌اند. و به علاوه، بچه‌هاى کلاس ، درس با ارزشى آموختند:
« انسان در هر شرایط و وضعیتى می‌تواند تاثیرگذار باشد. »
همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشته‌اند قدردانی کنید. یادتان نرود که روبان آبی را از طریق ایمیل هم می‌توان فرستاد!

من این روبان آبی را همراه با این روایت به همه کسانی که روی زندگیم تاثیر گذاشتند و با مهربانی درس های بزرگ زندگی را به من دادند تقدیم می کنم.
پیشنهاد می کنم شما هم همین کار رو بکنید...

مامان باحال

سلام به بیتا و نسیم و مسعود و احسان  

جمع تون جمع  دلتون بی غم  

مسعود دانشجو امیدوارم به اوضاع جدید عادت کرده باشی و دیگه بی تابی نکنی و سرحال و شاد به درسات سر و سامان بدهی و به خوابگاهت هم خوب برسی و ما را هم فراموش نکنی مخصوصاً برای لباس چرکات که من بشورم حتماً مرا یاد می کنی . 

به خودت حسابی برس .خوش باش خدا نگهدار همه ی شما باشد.

بی تا جون

سلام نسیم جونم 

حرف که زیاده هم ازدرسا هم ازبیرون رفتنا 

امسال یه دفعه وارد ادبیات وتاریخ فرانسه شدیم جالب شده درسامون!!!! 

برا بیرون رفتن با برو بچ تربتی هم اول قرار گذاشتن این هفته اخرهفته بریم بیرون ولی من گفتم میخوام بیام خونه و قرار شدهفته دیگه بریم 

۳شنبه دارم میام تربت 

کلی خوشحالم ایشالازودترببینمت 

تو هم خبراتو بگو که خیلی مشتاقم

سلام به همه. در ۲ومین ‍مطلبم به نگین نسیم میگم که دوستتون دارم تا دلشون خوش باشه. ما واسه جمعه برنامه داریم بریم درکه. بله دیگه ما تو تهران ازین چیزا داریم.بچه های تربت باهمن. عارف شاهینی میگفت ۱۰ ۱۵ تایی هستیم خلاصه بترکه چشمه حسود.راستی واسه اینکه ۱کم افه بیام بگم که کارنامه ی نهایی کنکور اومد و من برق امیر کبیر مکانیک و کامبیوترها و it امیرکبیر و تهران و هم آوردم.خلاصه یعنی ما خیلی زرنگیم دیگه. شله شله بابا صدای دستا شله بزن زنگو بگو ببینم خانومی میشناسی ارزنگو  

دیگه حرفی واسه تعریف کردن ندارم.میدونم دل همتون واسم تنگیده اما واسه اینکه از غم دوریم بلا بلا بلا بلا بلا واسه تو میخرم طلا ملا ا ببخشید از غم دوریم بلایی سرخودتون نیارید سعی میکنم ۳ شنبه هفته آتی به شهر شهید برور تربت جام کام بک بشم.به امید اون روز رویایی ای مظهر زیبایی تو عروس شهره افسانه هایی.......

نسیم

سلام بی بی من .  

 

الهی که کوفتت بشه. منم به زودی واسه خودم لب تاب می خرم.  

 

چه خبرا؟ از بیرون رفتنها ی گروهی! از درسا؟ 

 

منتظر حرفات هستم.   قربونت

بیتا

 به به سلام به همه 

خوبین؟فکرنمیکردم فعال باشین!!!! 

مسعود ورودت تو تبریک میگم بابا دانشجو 

من ۲۴ساعت اینترنت دارم خیلی باحاله با لپ تاپ کلی سرچ وازین حرفا 

خب نسیم جون چطوره؟خاله جان خوبین؟ 

منم ازین به بعد هستم

خوش‌آمد

سلام به مسعود عزیزم  

خوش آمدی که خوش آمد مرا زآمدنت  

هزار جان گرامی فدای یک قدمت  

من درد تو را زدست آسان ندهم     دل بد نکنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به یادگار دردی دارم       کان درد به صد هزار درمان ندهم

نسیم جان

به به  سلام مسعود دانشجو؟ 

 

چه طوری ؟ خوب بهتره اول از همه اعتراف کنی که دری از غم دوری مه میمیری.  

 

آب و هوای تهران چه طوره؟ بهت مسازه؟ این جه دوستام مپرسن از داداشت بپرس که راسته مگن دانشگاه ها ی تهران یک هفته تعتطیل شدن!..... 

 

ها راستشو بگو  دانشگاه ها ی تهران تعطیل شدن پس تو اونجه چه کار مکنی؟ ها ؟.... 

 

ولی خداییش به همه خوب ثابت کردی که حسابی بچه ننه ایه 

 

درساتم فراموش نکن وگرنه اخر ترم بدبخت مشی.   فعلا بای