پشه ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکی_از شیطنت_بازی کنان
بست با دستش دهان استکان
پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وارهد
خشک لب می گشت،حیران،راه جو
زیر و بالا، بسته هرسو، راه او
روزنی می جست در دیوار و در
تا به آزادگی رسد بار دگر
هرچه بر جهد و تکاپو می فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود
آنقدر کوبید بر دیوار سر
تا فروافتاد خونین بال و پر
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک آزادی گرامی تر، عزیز
فریدون مشیری
سلام عزیزم
از تولدت مدتی گذشت و من اینترنت نرفتم
حالا تولدت مبارک
برات کادوی جشن تولد را به حسابت واریز کردم هر چی خواستی بگیر
واین شعر نازنین را از کجا آوردی
چیزی به فکر من نرسید تصمیم گرفتم چند بیت شعر بنویسم با یکی از حروف الفبا که حفظ کنید و در مشاعره به دردتون بخوره
یادم رفت اسمم را بنویسم خودت می دونی کی نظر داده کی غیر از مامان جونت
تولدت مبارک دوزووووووودددددد