سلام مسعود جان. در این پست برات آدرس وبلاگمو می ذارم تا مطالبی رو بخونی که بی شباهت به دوران الان تو نیست. شاید برات جالب باشه. و اینو باور کنی که همه این روز های تو رو داشته اند. : http://www.doctor-koochooloo.blogsky.com/1387/11/20/post-12/
من وارد یک گروه تحقیقاتی جدید شدم. یک گروه دختر پسریه خیلی باحال. و آخر دوستی و هماهنگی. وقتمو که خیلی میگیره و نمی دونم چه طوری به درسام برسم. اما یک کاریش میکنم . و نمی ذارم ارزوهایم و فرصت های خوبم از دست بره. بیتا دیگه من شدم اخر فعالی. واقعا رکورد شکستم. کلاس ترجمه زبانی که برداشتم هم یه زمانیه که می رم فقط سرش میخوابم!
زندگی زیباست!
کامپیوتر خونمون سوخته و فکر نکنم به این زودی ها درست بشه. بیچاره مامان!....
من با توکل به خدا هر کاری میتوانم!
آموزگارى تصمیم گرفت که از دانشآموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.
او دانشآموزان را یکىیکى به جلوى کلاس میآورد و چگونگى اثرگذارى آنها بر خودش را بازگو میکرد.
آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ میزد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود:
« من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژهاى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.
آموزگار
به هر دانشآموز سه روبان آبى اضافى داد و از آنها خواست که در بیرون از
مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و
ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان
را به کلاس ارائه نمایند.
یکى
از بچهها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و
از او به خاطر کمکى که در برنامهریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و
یکى از روبانهاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و
گفت: ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش میکنم از اتاقتان
بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینهاش
قدردانى کنید.
مدیر جوان چند ساعت بعد به
دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او
گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاریاش تحسین میکند.
رییس ابتدا
خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را
میپذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینهاش بچسباند.
رییس
گفت: البته که میپذیرم. مدیر جوان یکى از روبانهاى آبى را روى یقه کت
رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت:
لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى
کنید.
مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى
را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آنها میخواهند
این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم میگذارد.
آن
شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر ١۴ سالهاش نشست و به او گفت:
امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از
کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین میکند و به خاطر نبوغ
کاریام، روبانى آبى به من داد. میتوانى تصور کنی؟ او فکر میکند که من
یک نابغه هستم! او سپس آن روبان آبى را به سینهام چسباند که روى آن نوشته
شده بود:
«من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس ادامه
داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس
دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه میآمدم، به این فکر
میکردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من میخواهم
از تو قدردانى کنم.
مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شبها به
خانه میآیم توجه زیادى به تو نمیکنم. من به خاطر نمرات درسیات که زیاد
خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد
میکشم.
امّا امشب، میخواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر
برایم عزیزى و مىخواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بودهاى.
تو در کنار مادرت، مهمترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى
هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد.
پسر
که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمیتوانست جلوى گریهاش را
بگیرد. تمام بدنش میلرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت: «
پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من دراتاقم نشسته بودم و نامهاى
براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم
و از شما خواستم مرا ببخشید.»
من میخواستم امشب پس از آن که شما
خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمیکردم که وجود من برایتان اهمیتى
داشته باشد. نامهام بالا دراتاقم است.. پدرش از پلهها بالا رفت و نامه
پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.
فردا
که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمیزد
و طورى رفتار میکرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار
بودهاند.
مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر دربرنامهریزى شغلى
کمک کرد... یکى از آنها پسر رییسش بود و همیشه به آنها میگفت که آنها
درزندگى او تاثیرگذار بودهاند. و به علاوه، بچههاى کلاس ، درس با ارزشى
آموختند:
« انسان در هر شرایط و وضعیتى میتواند تاثیرگذار باشد. »
همین
امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشتهاند قدردانی کنید.
یادتان نرود که روبان آبی را از طریق ایمیل هم میتوان فرستاد!
من
این روبان آبی را همراه با این روایت به همه کسانی که روی زندگیم تاثیر
گذاشتند و با مهربانی درس های بزرگ زندگی را به من دادند تقدیم می کنم.
پیشنهاد می کنم شما هم همین کار رو بکنید...
سلام به بیتا و نسیم و مسعود و احسان
جمع تون جمع دلتون بی غم
مسعود دانشجو امیدوارم به اوضاع جدید عادت کرده باشی و دیگه بی تابی نکنی و سرحال و شاد به درسات سر و سامان بدهی و به خوابگاهت هم خوب برسی و ما را هم فراموش نکنی مخصوصاً برای لباس چرکات که من بشورم حتماً مرا یاد می کنی .
به خودت حسابی برس .خوش باش خدا نگهدار همه ی شما باشد.
سلام نسیم جونم
حرف که زیاده هم ازدرسا هم ازبیرون رفتنا
امسال یه دفعه وارد ادبیات وتاریخ فرانسه شدیم جالب شده درسامون!!!!
برا بیرون رفتن با برو بچ تربتی هم اول قرار گذاشتن این هفته اخرهفته بریم بیرون ولی من گفتم میخوام بیام خونه و قرار شدهفته دیگه بریم
۳شنبه دارم میام تربت
کلی خوشحالم ایشالازودترببینمت
تو هم خبراتو بگو که خیلی مشتاقم
سلام به همه. در ۲ومین مطلبم به نگین نسیم میگم که دوستتون دارم تا دلشون خوش باشه. ما واسه جمعه برنامه داریم بریم درکه. بله دیگه ما تو تهران ازین چیزا داریم.بچه های تربت باهمن. عارف شاهینی میگفت ۱۰ ۱۵ تایی هستیم خلاصه بترکه چشمه حسود.راستی واسه اینکه ۱کم افه بیام بگم که کارنامه ی نهایی کنکور اومد و من برق امیر کبیر مکانیک و کامبیوترها و it امیرکبیر و تهران و هم آوردم.خلاصه یعنی ما خیلی زرنگیم دیگه. شله شله بابا صدای دستا شله بزن زنگو بگو ببینم خانومی میشناسی ارزنگو
دیگه حرفی واسه تعریف کردن ندارم.میدونم دل همتون واسم تنگیده اما واسه اینکه از غم دوریم بلا بلا بلا بلا بلا واسه تو میخرم طلا ملا ا ببخشید از غم دوریم بلایی سرخودتون نیارید سعی میکنم ۳ شنبه هفته آتی به شهر شهید برور تربت جام کام بک بشم.به امید اون روز رویایی ای مظهر زیبایی تو عروس شهره افسانه هایی.......
سلام بی بی من .
الهی که کوفتت بشه. منم به زودی واسه خودم لب تاب می خرم.
چه خبرا؟ از بیرون رفتنها ی گروهی! از درسا؟
منتظر حرفات هستم. قربونت
به به سلام به همه
خوبین؟فکرنمیکردم فعال باشین!!!!
مسعود ورودت تو تبریک میگم بابا دانشجو
من ۲۴ساعت اینترنت دارم خیلی باحاله با لپ تاپ کلی سرچ وازین حرفا
خب نسیم جون چطوره؟خاله جان خوبین؟
منم ازین به بعد هستم
سلام به مسعود عزیزم
خوش آمدی که خوش آمد مرا زآمدنت
هزار جان گرامی فدای یک قدمت
من درد تو را زدست آسان ندهم دل بد نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم
به به سلام مسعود دانشجو؟
چه طوری ؟ خوب بهتره اول از همه اعتراف کنی که دری از غم دوری مه میمیری.
آب و هوای تهران چه طوره؟ بهت مسازه؟ این جه دوستام مپرسن از داداشت بپرس که راسته مگن دانشگاه ها ی تهران یک هفته تعتطیل شدن!.....
ها راستشو بگو دانشگاه ها ی تهران تعطیل شدن پس تو اونجه چه کار مکنی؟ ها ؟....
ولی خداییش به همه خوب ثابت کردی که حسابی بچه ننه ایه
درساتم فراموش نکن وگرنه اخر ترم بدبخت مشی. فعلا بای
سلام علکم خوووبستین؟ همه سرجاتون نشستین؟
سلام سلام ۱۰۰ تا سلام دی دی دین دی دین دین مسعود خوب و خوش کلام دی دی دین دی دین دین
من اومدم با کوله باری حرف اما چون قدرت تایب فارسیم ۱کم مشکل داره بنابراین در اولین یادداشتم فقط میخوام بگم که مامان بابا دوووووووووووووووووووووووستون دارم انشالله در دومین مطلبم به بقیه ی خانواده هم می بردازم باشین تو خماریش فعلا هه هه هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه نیشتو ببند بای بای ما رفتیم
زت زیاد
سلام به قوم و خویشا!
اقا من نماینده شدم
خیلی باحاله
من می توانم
من کم نمیارم
من موفق خواهم شد
من درس هایم را خواهم خواند
و همه من را دوست خواهند داشت