روحیه زیبای شما در شما اندیشه های قشنگ ایجاد می کند ،
حرکت ایجاد می کند و از زندگی شما یک شاهکار می سازد.
«روحتان بزرگ و دلتان دریا»
سلام بیتا جون. خبر جدید و داغ این که چهارشنبه ۲۸ ام عروسی عاطفه الیاسی. و همه دوستان رو خانوداگی دعوت کرده. تا بعد بای
سلام به احسان گلم
داداشی یه بار ورودتو به وبلاگ خوش امد گفتم عنوان نوشتم بی بی بود.
خیلی خوشحالم که دارم میام پیشت داداشی از راه دور میبوسمت
سلام به نسیم جون
من ۱۱ظهر۴شنبه میرسم مشهدودقیقاهمون۴شنبه عصرکه میگی خوبه میتونم بیام پیشت تاوقتی بیام مشهدم فکر نکنم دیگه بتونم بیام سایت چون امتحان دارم ووسایلمم جمع نکردم
باز اس ام اسی باهات هماهنگ میکنم.
نسیم تولدم تو کوه صفه گرفتم خیلی باحال شد شب هم تو اتاق کل بچه های سالنمونو دعوت کردیم تا ۲شب بزن برقص بود مثل همیشه یادت کردم
به امید دیدار هرچه سریعتر......
سلام خاله عزیزم
جمله ها وداستاناتون خیلی خوبه وتاثیرگذار دوست دارم منم همین طور باشم وهرچی تو ذهنمه بتونم عملی کنم
پیرمردى تنها در مینهسوتا زندگى میکرد. او میخواست مزرعه سیبزمینیاش را شخم بزند اما این کار خیلى سختى بود. تنها پسرش که میتوانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامهاى براى پسرش نوشت و وضعیت را براى او توضیح داد.
پسرعزیزم من حال خوشى ندارم چون امسال نخواهم توانست سیبزمینى بکارم من نمیخواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براى کار مزرعه خیلى پیر شدهام. اگر تو اینجا بودى تمام مشکلات من حل میشد من میدانم که اگر تو اینجا بودى مزرعه را براى من شخم میزدى.
دوستدار تو پدر
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد
پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کردهام.
٤ صبح فردا ١٢ نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلى دیده شدند، و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحهاى پیدا کنند.
پیرمرد بهت زده نامه دیگرى به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقى افتاده و میخواهد چه کند؟
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیبزمینیهایت را بکار، این بهترین کارى بود که از اینجا میتوانستم برایت انجام بدهم.
هیچ مانعى در دنیا وجود ندارد. اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کارى بگیرید میتوانید آن را انجام بدهید
مانع ذهن است. نه این که شما یا یک فرد کجا هستید.
ترانه های جام
بیا که آرزوی دیدار دارُم دمی بنشین که با تو کار دارُم
دمی بنشین تو نور دیده من که راز دل با تو بسیار دارُم
درخت غم به جانم کرده ریشه به درگاه خدا نالم همیشه
رفیقان قدر یکدیگر بدانید اجل سنگ است و آدم مثل شیشه
سلام. بیتا من ۲۲ تعطیل میشم. تو کی می رسی مشهد؟ می خوام سر کلاسای سبکم بیای. چو ن کلاسای سنگینم واقعا حوصلتو سر می بره. یکی از بچه ها هم دوستشو آورده بود داشت دیوونه می شد. اگه چهار شنبه بعد از ظهر بیای خیلی خوبه. من و سارا قرار گذاشتیم چهارشنبه ها بریم بیرون. کلاس روانشناسی دارم بعدش هم میریم بیرون. خوبه؟
آقا احسان سلام. یه سوال. ببینین یه دیگشنری هست به نام دیگشنری دورلند. فرهنگ انگلیسی فارسی پزشکیه. می خوام برام تو اینترنت نگاه کنین ببینین می شه این دیگشنری رو دانلود کرد واسه موبایل؟ اگه بشه خیلی عالیه. الان تو گوشیم دیگشنری جاوا و پی ام دی دارم. اما بعضی لغت هایی که می خوام معنی شو نداره. بعد اگه پیداش کردین آدرس یه مغازه نرم افزار موبایل آشناتونو بهم بگین برم سفارش بدم واسم بریزن. چون واقعا لازمش دارم و پولشم هر چی بشه می دم. حتما خبرم کنین. مرسی.
مامانی سلام. چه طورین خوبین؟ ماما ن اون شب برای اولین باز از ماهیتابه کوچولوم استفاده کردم و توش سوسیس درست کردم. و نشستم تو اتاق تنهایی خوردم. بعد به یاد شب هایی افتادم که همه دور هم میشستیم و سوسیهای چاق و تپلی که شما سرخ کرده بودین رو می خوردیم. هی عجب روز هایی بود ها ! تصمیم گرفتم شب هایی که شام پلو داریم سفارش ندم و یه چیز ساده مثل نون و پنیر بخورم. از مغازه هم گاهی شیر کاکائو می خرم. آخر هفته واسه تعطیلی به من زنگ بزنین تا ببینم چه کار کنم. چون اختمالا باید تمام وسایلموو جمع کنیم . چون می خوان خوابگاه رو اجاره نوروزی بدن.
سلام بیتا جون
خوبی
وقت کردی یه بار هم برا دادا پیام بذار درسته که چند روز به تولدت نمونده ولی تحویل بگیر قیافه نگیر
سلام نسیم
خوبی
ناخدا بودن بهتر از پیرمرده وقتی که شنا کردن هم بلد باشی یعنی فقط به یک چیز اکتفا نکنی.
بدون درک مطلب هر قدر هم در جهت رفع و حل مشکل تلاش کنیم نتیجهای جز به هم ریختگی و اغتشاش فکری در بر نخواهد داشت.
دیل کارنگی
سلام نسیم جونم نه بابا ناز چیه!!!!!!!!!!!!
این چند روز تعطیلی خواهر یکی از بچه ها اومده بود سرمون خیلی شلوغ بود همش بیرون بودیم جای تو هم واقعا خالی
خب میبینم که رفتی رانندگی بدون من دستت درد نکنه!!!!!!!!ایول خیلی پیشرفت کردی
راستی من نبودم کی دنده عوض می کرد!!!
خوبه عید بیام دوباره بساط رانندگی رو راه میندازیم.... راستی من برا ۲۰اسفند بلیط گرفتم کلی خوشحالم حالا نزدیکاش که شد باهات هماهنگ میکنم
یه خبر جالب دیگه هم دارم قرارشده بعد عید بچه های تربتیه دانشجوی اصفهان(هردانشگاهی)باهم بریم کوه و باهم اشنا شیم حساب کردیم۱۲نفری میشیم!!!!!!!!!
نسیم دلم واقعا برات تنگ شده.بوس بوس
سلام به اقوام عزیز تر از جانم.
اقا احسان بابا ای ول عجب داستانی نوشتین. ولی خودمونیم ها . بلاخره ناخدا بودن بهتر از پیر مرد بی سواد بودنه دیگه!
بیتااااااااا..........! کجایی تو؟ داری کم کم نگرانم میکنی. از آخرین باری که نوشتم یه روز در میون میام و میبینم هیچ خبری ازت نیست. ببینم نکنه داری ناز میکنی چون چند روزه دیگه یه خبراییه؟ ... آره ناز میکنی؟...
بیتا جات خالی دو تا شاهکار دیگه کاشتم. چهار روز تعطیلی اومدم خونه . به بابا گفتم بابایی من اومدم! رد کن بیاد سوییچ ماشینو! بعد یه بار در جوار پدر گرامی نگین رو تا ترمینال بردم. بابام داشت سکته میکرد ولی به روی خودش نیاورد. یه بار دیگه خواستیم بریم قادرآباد. من نشستم. واویلا عجب راهی داشت. حسابی ناهموار. یه جا باید پیچ می زدم که یه دفعه ماشین روی یه تپه کوچیک خاکی گیر کرد و چشمت روز بد نبینه آبروم رفت. یه طرف ماشین تو هوا موند. و هر کار کردیم از جاش تکون نخورد. بعد یه ربع اقای صادقی و بابای تو اومدند . یه مرد دیگه هم اومد. و اونقدر هل دادیم تا جونمون در اومد و ماشین بلاخره راه افتاد. نتیجه در راه برگشت پدر ماشین را نداد به من! الهی بگردم بابای تو همش می خواستند به من روحیه بدند و تا آخر هی منو دلداری می دادند که باید شجاع باشم و نترسم و پرواز کنم. تو هم که منو می شناسی اگه یه ذره ناراحت بوده باشم. تازه خوشحال بودم بیام زودتر واست سوتیمو تعریف کنم. ولی فرداش جسارت به خرج دادم ماشین رو برداشتم و با ماریا و سمانه و الناز کمال رفتم خیابون و همه جای تربت جام رو گشتیم. خیلی جاها نزدیک بود آدم زیر کنم . خیلی جاها احتمال مرگ صد در صد بود. ولی بلاخره خدا رو شکر سالم به خونه رسیدیم. جات واقعا خالی بود. خیلی یادت کردم. به الناز گفتم اونروز اومدیم دنبالت نبودی. واویلا تو که نبودی که منو راهنمایی کنی. اون سه تا غرق حرف بودند من تنهایی جون می دادم.
خوب تو چه خبر ها؟ یه چیزی بگو خانوم!
یک کشتی بود که در آن یک ناخدای جوان و باسواد و یک خدمه پیر و بیسواد مشغول به کار بودند. پیرمرد هر شب بعد از کار به کابین ناخدا میرفت و به سخنان مرد جوان گوش میداد. یک شب ناخدای جوان رو به پیرمرد کرد و گفت: آیا زمین شناسی خواندهای؟! پیرمرد پاسخ داد: نه ناخدا من هیچ وقت به مدرسه و دانشگاه نرفتهام. ناخدا گفت: پیرمرد، تو یک چهارم عمرت را از دست دادهای. پیرمرد ناراحت و غمگین به اتاق خود بازگشت و با خود در این فکر بود که مطمئناً ناخدا درست میگفته و او یک چهارم عمر خود را از دست داده است. شب بعد باز پیرمرد به اتاق ناخدا رفت. ناخدا امشب پرسید: ای پیرمرد آیا اقیانوس شناسی خواندهای؟
- ای ناخدا اقیانوس شناسی چیست؟ من که درسی نخواندهام.
- ای پیرمرد، پس تو نیمی از عمرت را از دست دادهای.
پیرمرد باز هم غمگین و ناراحت به اتاق خود برگشت و بار در این فکر بود که
مطمئناً ناخدا درست میگفته و او نیمی از عمر خود را از دست داده است. در
شب سوم پیرمرد به کابین ناخدا رفت و این بار ناخدا پرسید: آیا از علم هوا
شناسی آگاهی داری؟
- ناخدا، هوا شناسی چیست؟ من که گفتم که هرگز به مدرسه نرفتهام.
- تو دانش زمینی را که روی آن زندگی میکنی نمیدانی، دانش دریایی را که
از آن امرار معاش میکنی نخواندهای! دانش هوایی که هر روز با آن سر و کار
داری نخواندهای! پیرمرد تو سه چهارم عمرت را بر باد دادهای.
پیرمرد با خود گفت: این مرد دانشمند میگوید که من سه چهارم عمرم را از دست دادهام. پس حتماً همینطور است.
باز هم پیرمرد ناراحت و نگران که تنها یک چهارم از عمر او باقی مانده شب را در اتاق خود غصه خورد.
اما صبح، ناخدا صدای کوبیدن در اتاق خود را شنید. در را باز کرد و پیرمرد در مقابل در نفس زنان پرسید:
- ناخدا. آیا از علم شنا شناسی چیزی میدانید؟
- شنا شناسی؟ منظورت چیست؟
- میتوانید شنا کنید؟
- نه! من شنا بلد نیستم.
- جناب استاد ناخدا !!! شما همه عمرتان را بر باد دادهاید! کشتی به یک
صخره برخورد کرده و در حال غرق شدن است. آنهایی که میتوانند شنا کنند، به
ساحل نزدیک میرسند، اما آنانی که بلد نیستند غرق میشوند. خیلی متأسفم
استاد ناخدا! شما حتماً جان خود را از دست خواهید داد.
عجب اتفاق جالبی بود. مرد جوان چقدر مغرورانه در مورد آن پیرمرد قضاوت میکرد. به یاد یک جمله افتادم که میگه:
اگر فکر میکنید که استوارید، بهوش باشید که نیافتید!
تمام زندگی مرد مغرور در برابر یک چهارم باقیمانده عمر پیرمرد.
خیلی وقتها هست که ما وقتمون رو صرف آموزش چیزهایی میکنیم که به نظرمون
میآد خیلی با ارزش هستند و به اونها افتخار میکنیم و پیش خودمون فکر
میکنیم که دیگه علامه دهر هستیم و زندگیمون رو روی همون آموختهها
پایهگذاری میکنیم. اما زمانیکه با چیزهای ناشناخته روبرو میشیم که
شیوه حل کردن اونها رو نمیدونیم، خودمون رو موجودات ضعیفی میدونیم.
بی سوادان آینده آنهایی نیستند که خواندن و نوشتن بلد نیستند، بلکه کسانی هستند که نمیتوانند یاد بگیرند.
اشخاص موفق به طور مداوم از روحیه ای قوی برخوردارند . یک لحظه به مواقعی که دارای روحیه قوی بوده اید بیندیشید . در مورد قدرت روحیه سخن گفتن یک چیز است و تجربه کردن چیز دیگر . کلید رسیدن به نتیجه دلخواه آن است که امور را طوری به تصور در آوریم که روحیه ما را تقویت سازد و به ما شهامت برداشتن قدم هایی را بدهد که سرانجام ما را به نتیجه برساند . اگر کاری را بدون نتیجه در نظر بگیریم طبعاً بدون نتیجه هم خواهد بود . اما اگر تصور کنیم که فلان کار توأم با موفقیت است ، آنگاه نیروهایی در درون ما ایجاد می شود که موجب تقویت روحیه ما برای انجام آن کار و بدست آوردن نتایج مثبت می گردد.
به خاطر داشته باشید که رفتار انسان نتیجه حالت روحی او است .
نجمه کلانتر همونی که گفتم دو سال اول دبیرستان عفاف بوده. الان یکی از بهترین دوستامه. وبلاگشم لینک وبلاگمه.
تبریک میگم. وبلاگ خودتو لینک وبلاگ گروهیمون کن. باید بری توی قسمت لینک های روزانه و بعد آدرسشو وارد کنی. لازم نیست واسم دعوت نامه بفرستی.
زندگی زیباست . و من غرق در شکرگزاری خدا هستم...
سلام نسیم من بلاخره وبلاگ ساختم کلی خوشحالم
بهم کمک کن درین زمینه در ضمن ایمیلتم بده تا برات دعوت نامه بفرستم