وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

نسیم خانوم

این یک پست مخصوصه .  

 

۴۷ سال پیش  روز ۱۵ آبان یک روز خیلی  مهم بود. . روزی که در اون نزادی متولد شد 

 

که قرار بود کارهای خیلی مهمی انجام بده. 

 

اون قرار بود مادر سه بچه باشه. 

 

همسر یک مرد باشه. 

 

ناظم یک مدرسه باشه. 

 

مدیر تمام امور داخلی خونه باشه. 

 

خاله حدود بیست خواهرزاده باشه. 

 

و عمه شش برادر زاده باشه. 

 

هم چنین زن عمو و زندایی بیشمار بچه باشه! 

 

قرار بود یک میلوین کتاب توسط این نوزاد خونده بشه. 

 

و یک میلیون جا امضای اون حک بشه. 

 

قرار بود سنگ صبور و غمخوار یک میلیون آدم باشه. 

 

و یک میلیون سختی ببینه و نشکنه... 

 

این نوزاد فوق العاده رشد کرد و بزرگ و بزرگ تر شد تا این که تبدیل بشه به مامان من ! 

 

خدا در ۱۵ ابان مامانی جونم رو به من هدیه داد.  

 

مامی تولدت مبارک. 

 

آرزومند طلوع ستاره ها ی آرزوهات  

 

فرزند خوش ذوقت :  نسیم

نظرات 1 + ارسال نظر
دانیال چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:50 ب.ظ

بیشین بینیم بابا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد