وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

نسیم جونی

سلام به مامان عزیز دلم. اقوام عزیز! در جریان باشین مامانم خودشون تنها اومدند و نوشتن. فکر نکنین کار منه. خود خودش تنها. بعله دیگه مامان ما اینه . قربونش برم. بوس ماچ. 

 

در دانشگاه ما یه برگه زدند روش نوشته بودند: ولنتاین یا..؟  

 بعد آدرس داده بود فلان تالار مراسم این جمله برگزار میشه. اولش مارو جو گرفت گفتیم بریم که ولنتاین رو جشن گرفتند. من و سارا بجدی با هم می خواستیم بریم. بعدش بعضی بچه هامون که خیلی تیزند گفتند نرین بابا. اینجا می خوان سخرانی کنن و بگن که ولنتاین چیز مزخرفیه و یه همه اهداف سیاسی و اجتماعی پشتشه. خورد تو پرمون. بعد سالی خوشحال شدم مثل دانشگاه بیتا  ما هم یه مراسم مهم داریم. خلاصه نرفتیم. ولی دوشب پیش مامانم با همکارش خانم قانع و دختراش اومدن خونه مشهد ما. و ما دو شب با هم بودیم. خیلی خوش گذشت. مامان جون ازت متشکرم. واقعا حال داد. بیتایی تموم مغازه های مشهد خودشونو خفه کردند بسکه قلب و لبهای بزرگ بیریخت تو مغازه هاشون گذاشتند. افسوس که ما کسی رو نداریم که بخوایم تو این رووز واسش انرزی به خرج بدیم! 

 

بیتا جون. دانشگامون ساعت چهار سایتو می بنده. واقعا که خیلی زوده. بعد سایت خوابگاه هم از خوابگاه دوره. باید لباس بپوشم . مخصوص وبلاگ بیام. واسه همین که یه ذره تنبلی کردم همم خونه مشهد مون بودم نتونستم بیام. بعدشم تو که از من انتظار نداری هر روز بیام آخه شاگرد اول کلاسی گفتن  وقت پری گفتن درسخوندنی گفتن! نه بابا شوخی کردم. هنوز هم خیلی بیکاریم. درسامو نصفه نیمه می خونم. امروز روزی بود که کلاس های دیگه هم تشکیل شد و یه دفعه دانشگاه شلوغ شد. سارا بجدی و سحر! دربارپناهو چند بار دیدم. این از ما. اما از شما... الهی که کوفتت بشه. رفتی کل دنیا رو دو روزه گشتی بعد تازه دلت هم میگیره؟‌خیلی رو داری تو بیتا. بهتون بگم خانوم در واژگان توی کله من جمله ای به عنوان دلم گرفته! وجود نداره. تو هم پاکش کن. و جای این حرف ها خدا رو شکر کن. راستی بهم بگو. سروناز و بقیه به همدیگه چه کادوهایی واسه ولنتاین دادن؟ جالبه بدونم.  

 

پی نوشت: آقا احسان دم شما قیژ! که وبلاگ ما رو تنها نمی ذارین. من از این جمله قشنگا خیلی خوشم میاد. باز هم بنویسین. بهم روحیه میده. راستی تمام نصیحت های شما و افشین رو حسابی به کار بستم. اول این که گفتی با باکلاسا دوست شو . دوست شدم! بعد اینکه گفتی نماینده نشو نشدم! واقعا حالا می بینم که چه خوب شد که نشدم. بعد افشین گفت تابلو اعلانات رو بخون خوندم. یه ثبت نام کلاس پاورپینت دیدم که هیچ کی ندیده بود. الان هم می خوام برم واسه ثبت نام اینترنتی. اگه باز هم از این نظریه ها دارین بهم بگین. مرسی.    

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد