وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

وبلاگ برو بچه های اقوام ما

بزرگ شدیم...از هم جدا شدیم... اما هنو ز همدیگرو مثل بچگی ها دوست داریم

بی تای خسته

سلام نسیم ۱۰دقیقه بعد اینکه اخرین پیام رو برات گذاشتم راهی شیراز شدم!!!!!!!!!۵نفری با بچه های اتاق.یه دنیا خاطره برام جمع شد ازین سفر.۳شنبه رفتیم ۵شنبه برگشتیم اولین سفر مجردیم بود.سعدی و حافظ ارم و کریم خان زندو....همرو تواین ۲روزرفتیم تا رسیدم اصف رفتم پیش افشین یعنی اومد دنبالم با سارا ونعیم و محمود بودن.تا الان خونشون بودم دیشب برا سارا لپ تاپ گرفتن...سروناز(همسربردیا)جشن ولنتاین گرفت.من وافشین ولیلا ومامانش وامیر وساراونعیم تا۵صبح بیداربودیم سارا کلی باهام صمیمی شده بود..ازشیرازبراش کلی تعریف کردم.همین الان افشین بلیت داشتن.ازشون خداحافظی کردم عصر جمعه هم هست کلی دلم گرفته.برا همین سریع خودمو به کافی نت رسوندم تا بیام پیش تو و یه کم گپ بزنم اما تا دیدم هیچ پیام جدیدی ازت نیست بیش تر حالم گرفته شد. 

نسیم کاش الان بودی دوست دارم یه عالمه باهات حرف بزنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد